رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت¹⁰¹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
خستم..
خیلی زیاد..
دیگه جونی واسه زندگی کردن ندارم..
رفتم توی اتاق.
نشستم کنج اتاق..
دوست دارم بمیرم..برم پیش جین..
کجایی عزیز دلم..
دلم واست خیلی تنگ شده..
مطمئن باش میام پیشت..
ولی خیلی نامردی..یه دفعه ترکم کردی رفتی..نگفتی من میمیرم..
خیلی خستم..حالم اصلا خوب نیست..نمیشه منو ببری پیش خودت؟
دلم واسه صدات تنگ شده..موقعه هایی که صدام میکردی..
واسم میخوندی..
جلوم میرقصیدی..
نمیشه برگردی؟ دارم دق میکنم..
نمیدونم چجوری بدون تو قراره زندگی کنم..
صورتت خیلی قشنگ بود..
رونا با تو برده..
دخترت..میدونی چقد دوست داره؟
لبخند زدم..
خیلی سخته توی اوج ناراحتی..بخندی!
میخندم..
رونا عموهاشو داره..
بلند شدم رفتم لب بالکن.
دختری که از ارتفاع میترسید حالا هیچ ترسی نداره..
نشستم روی لبه نرده.
تمام زندگیمو از دست دادم..
فایده زندگی کردن چیه؟
در اتاق اروم باز شد و رونا با چشمای خوابالود اومد تو.
رونا: مامانی..
همه جونمو ازم گرفتن..
با بغض به رونا خیره شدم..
اومدم پایین و رفتم بغلش کردم.
دخترم بدون من نمیتونه..نمیتونه..
من: بخواب عزیزم..من اینجام..
قطره های اشکم روی صورتش میریخت.
موهاشو نوازش کردم تا خوابش برد.
باعث بانی تک تک این اتفاقا رو نمیبخشم..
من انتقاممو میگیرم..
از هرکی که این بلا هارو سرم اورد..
تمام شب و بیدارر بودم..
به فکر اینده ای نامعلوم..
صبح نگاهی توی اینه به خودم کردم.
چشمام از بس گریه کرده بودم قرمز بودن و زیرشون گود افتاده بود.
پارت¹⁰¹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
خستم..
خیلی زیاد..
دیگه جونی واسه زندگی کردن ندارم..
رفتم توی اتاق.
نشستم کنج اتاق..
دوست دارم بمیرم..برم پیش جین..
کجایی عزیز دلم..
دلم واست خیلی تنگ شده..
مطمئن باش میام پیشت..
ولی خیلی نامردی..یه دفعه ترکم کردی رفتی..نگفتی من میمیرم..
خیلی خستم..حالم اصلا خوب نیست..نمیشه منو ببری پیش خودت؟
دلم واسه صدات تنگ شده..موقعه هایی که صدام میکردی..
واسم میخوندی..
جلوم میرقصیدی..
نمیشه برگردی؟ دارم دق میکنم..
نمیدونم چجوری بدون تو قراره زندگی کنم..
صورتت خیلی قشنگ بود..
رونا با تو برده..
دخترت..میدونی چقد دوست داره؟
لبخند زدم..
خیلی سخته توی اوج ناراحتی..بخندی!
میخندم..
رونا عموهاشو داره..
بلند شدم رفتم لب بالکن.
دختری که از ارتفاع میترسید حالا هیچ ترسی نداره..
نشستم روی لبه نرده.
تمام زندگیمو از دست دادم..
فایده زندگی کردن چیه؟
در اتاق اروم باز شد و رونا با چشمای خوابالود اومد تو.
رونا: مامانی..
همه جونمو ازم گرفتن..
با بغض به رونا خیره شدم..
اومدم پایین و رفتم بغلش کردم.
دخترم بدون من نمیتونه..نمیتونه..
من: بخواب عزیزم..من اینجام..
قطره های اشکم روی صورتش میریخت.
موهاشو نوازش کردم تا خوابش برد.
باعث بانی تک تک این اتفاقا رو نمیبخشم..
من انتقاممو میگیرم..
از هرکی که این بلا هارو سرم اورد..
تمام شب و بیدارر بودم..
به فکر اینده ای نامعلوم..
صبح نگاهی توی اینه به خودم کردم.
چشمام از بس گریه کرده بودم قرمز بودن و زیرشون گود افتاده بود.
۴.۴k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.