طوفانعشق پارتبیستوپنج مهدیهعسگری

#طوفان_عشق🍁 #پارت_بیست_و_پنج🍁 #مهدیه_عسگری🍁

با ترس دستمو روی سینه ی پهن و عضلانیش گذاشتم و سعی کردم به عقب هلش بدم که یه میلی متر هم تکون نخورد.....

‌با ترس و بریده بریده گفتم:ب..برو عقب.....

خم شد و گونمو بوسید و گفت:نترس عشقم کاریت ندارم فقط خواستم بگم آماده شو بریم بیرون یه هوایی به کلت بخوره....

با شنیدن این چشمام برق زد...بالاخره میتونستم بیرون و ببینم و از این عمارت نفرین شده برم بیرون....

چشماشو تنگ کرد و با تهدید انگشت اشارشو تکون داد و گفت:ولی وای به حالت آوا اگه فکر احمقانه ای به سرت بزنه...اونوقته که دیگه مامان و باباتو نمی بینی خوشگلم....

با ترس نگاش کردم که اروم سرمو بوسید و رفت بیرون....

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم اروم باشم....منکه دیگه تا اخر عمر برده ی آرمین بودم پس باید سعی کنم با شرایط کنار بیام....

سریع یا مانتوی حریر جلوباز صورتی روشنمو با زیر سارافونی کوتاه سفید و شلوار تنگ سفید پوشیدم...موهامو فرق کج زدم و شال سفیدمو شل روی سرم انداختم و کفشای کالج صورتیمو با کیف ستش برداشتم و از اتاق زدم بیرون که دیدم آرمین درحالی که سرش تو گوشیه رفت تو اتاقمون و گفت:تو برو پایین من حاضر میشم میام....

سری تکون دادم و بدون حرف رفتم رفتم پایین...

وارد باغ شدم و به سمت ماشین رفتم که راننده پیاده شد و درو برام باز کرد که ممنون ارومی گفتم و سوار شدم...

بعد از چند دقیقه ارمینم اومد...یه پیرهن تنگ صورتی و شلوار تنگ جین یخی پوشیده بود....لباسش داشت جر میخورد و حسابی عضله های خوشفرمش و به نمایش گذاشته بود....

شاید خیلی خوشتیپ و خوش قیافه بود ولی من واقعا هیچ حسی نسبت بهش نداشتم....جز نفرت....
دیدگاه ها (۱۸)

با روزی چند پارت موافقید؟؟

#طوفان_عشق💕 #پارت_بیست_و_شیش💕 #مهدیه_عسگری💕 تا خوده مقصد ح...

#طوفان_عشق🌹 #پارت_بیست_و_چهار🌹 #مهدیه_عسگری🌹 با چشمای عصبی...

حتما حتما این پست و بخونید....سلاااام عشقای من...بچها من طبق...

نفرین شیرین. پارت 1

🖤مافیای من🖤

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط