part

part:¹¹
یونا:...
لیا: بگو تا بهت بدم
یونا: خودم پیدا می کنم
لیا: تو که اینجارو بلد نیسی
یونا: هوف خیلی رومی
لیا: چی
یونا: همینی که شنیدی

یونا باعصبانیت رفت تو اتاق و در محکم بست

لیا: دختره هرزه
جنا:یه کاری میکنم به غلط کردن بیوفته

تهیونگ "رفتم تو حیاط دیدم جیمین نشسته و رفتم نشستم کنارش

تهیونگ: چیکار داشتی؟
جیمین: تو واقعا میخوای با این دختره ازدواج کنی
تهیونگ: اره
جیمین: میدونی که مین سو نمیزاره
تهیونگ: اون چیکارس
جیمین: میدونی که اون بزرگتره
تهیونگ: خب باشه من اجازه از پدرم گرفتم
جیمین: مین سو میخواد تو با دختراش ازدواج کنی
تهیونگ: من نمی خوام
جیمین: باشه هرجور خودت میدونی...

هانول" داشتم پرونده ها رو برسی می کردم که یونجو اومد داخل

یونجو: قهوه آوردم
هانول:مرسی
یونجو: خواهش
هانول: راستی امشب عمو مین سو میاد اینجا
یونجو: واقعا
هانول: آره
یونجو:چه عالی پس به خدمتکار میگم خونه رو آماده کنه
هانول:باشه برو
یونجو: باشه کاری داشتی بهم بگو
هانول: باشه ... راستی حواست باشه عمو قضیه ازدواج تهیونگ رو نفهمه
یونجو: باشه

یونجو دید جیمین تهیونگ تو حیاط دارن حرف میزنن رفت پیششون تا این خبر بهشون بده

ادامه دارد....

[کامنت بزارین ازتون کم نمیشه که🥺💔]
دیدگاه ها (۸)

part:¹²یونجو: سلامجیمین و تهیونگ: سلام یونجو:امشب عمو مین سو...

part:¹³ یونا: تو خیلی مهربونیتهیونگ: تو بیشتر (بیچاره تهیونگ...

part:¹⁰یونا" رفتیم سمت عمارت تهیونگ : درد ندارییونا: نهتهیون...

part:⁹یونا" رفتم یه لباس باز پوشیدم موهامو بالا بستم یه ادکل...

چرا حرف منو باور نمیکنی

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط