با تمام سرعتی که داشت به سمتش رفت و اون رو در اغوش گرفت..
با تمام سرعتی که داشت به سمتش رفت و اون رو در اغوش گرفت...
با تلپورت اون رو به ساحل برد و اولین کاری که کرد، این بود که نبض لیا رو گرف.. وقتی نبضشو گرفت نبضش به شدت اروم بود.. تهیونگ نفسش رو که تا حالا حبس شده بود رو بیرون داد و بعد
دستش رو به صورت ضربدری روی قفسه سینه لیا گذاشت و فشار میداد.
این فشار ها باعث شد لیا ابی که خورده بود رو به بیرون منتقل کنه و به نفس نفس زدن و سرفه بیفته...
_لـعـ..لعنتی...
چرا.. چرا م.منو نجات دادی؟
تهیونگ بی فکر جواب داد:
ته: غیر ارادی بود..
و خودش هم میدونست که دروغه..
ات دستای رئیسش رو روی گردنش گذاشت کیم با بهت رو به ات گفت
+چیگار میکنی؟
_باید جبرانش کنی.
+ینی چی؟
_منو نجات دادی حالام باید خودت با دستای خدت منو بکشی.
+من نجاتت دادم ت باید برام جبران کنی ن من.
_نخیر.. ت منو بدون اینکه ازت کمک بخوام نجات دادی.
پس باید هق در جوابش خودت هق منو بکشی هقققق
کیم دختر بچهی بی پناه رو تو اغوشش گرفت سرش رو نوازش کرد.. دستای کوچیک دخترک بی وقفه روی سینه ی پسر بزرگترفرود میومدن...
+نگران نباش... از فردا به زندگیه عادیت برمیگردی... انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده.
_و
چجوری اخه... هقـ. چجوریییی؟
+حافظتو پاک میکنم...
_ها؟
+الان ساعت از دوازده گذشته.. پس یعنی تو خوناشام نیسی.
با تلپورت اون رو به ساحل برد و اولین کاری که کرد، این بود که نبض لیا رو گرف.. وقتی نبضشو گرفت نبضش به شدت اروم بود.. تهیونگ نفسش رو که تا حالا حبس شده بود رو بیرون داد و بعد
دستش رو به صورت ضربدری روی قفسه سینه لیا گذاشت و فشار میداد.
این فشار ها باعث شد لیا ابی که خورده بود رو به بیرون منتقل کنه و به نفس نفس زدن و سرفه بیفته...
_لـعـ..لعنتی...
چرا.. چرا م.منو نجات دادی؟
تهیونگ بی فکر جواب داد:
ته: غیر ارادی بود..
و خودش هم میدونست که دروغه..
ات دستای رئیسش رو روی گردنش گذاشت کیم با بهت رو به ات گفت
+چیگار میکنی؟
_باید جبرانش کنی.
+ینی چی؟
_منو نجات دادی حالام باید خودت با دستای خدت منو بکشی.
+من نجاتت دادم ت باید برام جبران کنی ن من.
_نخیر.. ت منو بدون اینکه ازت کمک بخوام نجات دادی.
پس باید هق در جوابش خودت هق منو بکشی هقققق
کیم دختر بچهی بی پناه رو تو اغوشش گرفت سرش رو نوازش کرد.. دستای کوچیک دخترک بی وقفه روی سینه ی پسر بزرگترفرود میومدن...
+نگران نباش... از فردا به زندگیه عادیت برمیگردی... انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده.
_و
چجوری اخه... هقـ. چجوریییی؟
+حافظتو پاک میکنم...
_ها؟
+الان ساعت از دوازده گذشته.. پس یعنی تو خوناشام نیسی.
۳.۳k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.