Two parallel lines
Two parallel lines
part 2
#fiction
جین: بخدا نمیزنمتتتتتت
_بخدا اگ بزنی شیرمو حلالت نمیکنمممممم
جین: ا کی شدی مامانم وایسا ببینممممم!
اروم اروم سرعتمو کم کردم و وایسادم که اون با تمام سرعتش اومدم سمتم و انداختم رو مبل و شروع کرد به قلقلک دادن...
_اوپااااااااا ولم کنننن (قهقهه)
جین: بگو گو خوردم ولت کنم.
_گو نخوردمممممممممم
جین: اوکی پس تا فردا ولت نمیکنم.
_گشنم بود خوووو...
بابا ولم کننننن
واییی مگه این ولکن بودددد منم نوک نیپلاشو گرفتم و فشارشون دادم که با داد پرید و خوابید رو زمین. جین خیلی خیلی رو سینش حساس بود. منم بلند شدم و اشکام رو پاک کزدم و یه نگاه پیروزمندانه بهش کردم و پاشدم رفتم سمت آشپزخونه... گاز رو خاموش کردم و رفتم سراغ چیدن میز.
اد: بریم برا یه بیو کوتاه.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
های هاییی من کیم ات هستم. منو جین خواهر برادریم. اون بیست و هشت سالشه و من تازه دارم میرم توی بیست ساللل و ارههه بشدت شیطونم. برونگراممم و عاشق حیوونام و یه گربه توچولو دارمممم..
اسمشم گذاشتم موچی. ب یاد رفیق شفیقم پارک جیمیننننن..
مادر پدر منو جین فوت کردن. منو جین ا مادر یکی نیستیم ولی وقتی مادر جین فوت کرد پدرم با مادر من ازدواج کرد. من حدود 17 و جین حدود 25 سالش بود که مادرمون فوت کرد و چند ماه بعدش هم پدرمون.
بیاین یادی از اون روزا نکنیم...
جین برای من هم مامان بود و هم بابا... همیشه مراقبم بود
و توی اون دوران... اون شیش تا رفیقش... البت بجز یکیشون خیلی هوامو داشتن...
بات یونو؟
قراره بزور اونننن برم پیش یکی از رفیقاش برای کار.
همونطور ک گفتم اون شیش تا رفیق داره. پنج تاشونو دیدم اما اونیکی به اسم جئون جانگکوک رو ندیدم.
و قراره فردا برم ب دیدنش...
البته به زوررررررررررر
part 2
#fiction
جین: بخدا نمیزنمتتتتتت
_بخدا اگ بزنی شیرمو حلالت نمیکنمممممم
جین: ا کی شدی مامانم وایسا ببینممممم!
اروم اروم سرعتمو کم کردم و وایسادم که اون با تمام سرعتش اومدم سمتم و انداختم رو مبل و شروع کرد به قلقلک دادن...
_اوپااااااااا ولم کنننن (قهقهه)
جین: بگو گو خوردم ولت کنم.
_گو نخوردمممممممممم
جین: اوکی پس تا فردا ولت نمیکنم.
_گشنم بود خوووو...
بابا ولم کننننن
واییی مگه این ولکن بودددد منم نوک نیپلاشو گرفتم و فشارشون دادم که با داد پرید و خوابید رو زمین. جین خیلی خیلی رو سینش حساس بود. منم بلند شدم و اشکام رو پاک کزدم و یه نگاه پیروزمندانه بهش کردم و پاشدم رفتم سمت آشپزخونه... گاز رو خاموش کردم و رفتم سراغ چیدن میز.
اد: بریم برا یه بیو کوتاه.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
های هاییی من کیم ات هستم. منو جین خواهر برادریم. اون بیست و هشت سالشه و من تازه دارم میرم توی بیست ساللل و ارههه بشدت شیطونم. برونگراممم و عاشق حیوونام و یه گربه توچولو دارمممم..
اسمشم گذاشتم موچی. ب یاد رفیق شفیقم پارک جیمیننننن..
مادر پدر منو جین فوت کردن. منو جین ا مادر یکی نیستیم ولی وقتی مادر جین فوت کرد پدرم با مادر من ازدواج کرد. من حدود 17 و جین حدود 25 سالش بود که مادرمون فوت کرد و چند ماه بعدش هم پدرمون.
بیاین یادی از اون روزا نکنیم...
جین برای من هم مامان بود و هم بابا... همیشه مراقبم بود
و توی اون دوران... اون شیش تا رفیقش... البت بجز یکیشون خیلی هوامو داشتن...
بات یونو؟
قراره بزور اونننن برم پیش یکی از رفیقاش برای کار.
همونطور ک گفتم اون شیش تا رفیق داره. پنج تاشونو دیدم اما اونیکی به اسم جئون جانگکوک رو ندیدم.
و قراره فردا برم ب دیدنش...
البته به زوررررررررررر
۳.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.