فیک جداناپذیر پارت ۵۳
فیک جداناپذیر پارت ۵۳
از زبان ات
تصمیم نهایی مو گرفتم و سرمو به معنی آره تکون دادم دستاش از صورتم جدا شد
عمه میا: هیچ فکرشو نمی کردم شاید همچین روزی باشم که همچین جوابی رو از تو دریافت کنم چطور ممکنه که عاشق شده باشی
ات: عمه من... من واقعاً دوسش دارم می خوام فقط کنار اون باشم بهم بگین ببینم این خواسته ی من خواسته ی زیادیه؟
عمه میا: نه
فقط نمی خوام از تصمیمی که امروز گرفتی یه روزی پشیمون شی
ات: تصمیمو خیلی وقت پیش گرفتم ولی از نصیحت تون ممنونم
عمه میا: ات فقط خیلی مراقب خودت باش می دونی که نمی خوام هیچ اتفاقی برات بیوفته نمی خوام کسی ازت سو استفاده کنه اینو میفهمی؟ من فقط بخاطر خودت میگم می خوام برای همیشه خوشحال باشی
تو این حال و هوا بودیم که آنجلا صداش در اومد می خواست به اونم توجه کنم
ات: وای عزیزم منم ببخش اصلا یاد تو نبودم بیا بریم قشنگم می خوام کل شب و روز و فقط با تو بگذرونم دختر خوشگلم (خیلی کیوت و احساساتی🍭🩷)
رفتم پایین تا یه چیزی پیدا کنم به آنجلا بدم بخوره گرسنه نمونه
رفتم پیش آجوما وقتی منو با یه توله سگ عروسکی به دست دید کُپ کرد
ات: آجوما این آنجلاس می بینی چقدر نازه؟
آجوما: این سگو از کجا آوردی؟
صدامو یکم نازک و کیوت تر کردم مثل بچه ها که با عروسکاشون بازی می کنن آنجلا رو درست تو بغلم گرفتم و دستشو گرفتم و تکون دادم
ات: سلام من آنجلا هستم سگ کوچولوی ات که البته بیشتر وقتا منو پشمک صدا میکنه (بخاطر اینکه پشمالو و گوگولیه) ما با هم خیلی خوبیم و من عاشقشم اگه یه وقت ببینم ناراحتش کردی میام با همین دندونای کوچولوم محکم گازت می گیرم پس مراقب خودت باش که گیر من نیافتی (از جانب آنجلای بی زبون حرف می زدم)
آجوما از کارم خندش گرفت و گفت: چشم قربان سعی نمی کنم هیچ وقت حریف شما بشم
هر دو تامون خندمون گرفت
ات: آجوما چیزی غذایی داریم بدی بهم که بدم به پشمک جونم
آجوما: حتی اسم کیوتش خوردنیه دیگه چی می خوای بهش بدی؟
یدفه دیدم مینا از پشتم ظاهر شد و گفت: من غذاشو آوردم ات اونجاست کنار در ورودی سالن
لپشو گرفتم و گفتم: تو همیشه تکی ممنون که هستی
خندش گرفت اونم لپ منو گرفت و گفتم: منم که باید خداروشکر کنم که همچین دختر داییه ناز و کیوتی دارم انگار از بچه ۳ ساله هم کمتری
لپشو کشیدم که دردش گرفت قصد منم همین بود
ات: من بچه نیستم خب؟
مینا: باشه عشقم حرص نخور یه وقت چین و چروک میگیری پیر میشی هااا (مثلاً داشت با حرفاش تهدیدم می کرد)
قبل از اینکه برم غذای این توله پشمک رو بدم آجوما و مینا و عمه میام رو با هم آشنا کردم ظاهراً از اول با هم جور در اومدن عمم که خیلی خوب با آجوما گرم گرفت
من و مینا هم رفتیم که غذای آنجلا رو بهش بدیم بخوره
از زبان ات
تصمیم نهایی مو گرفتم و سرمو به معنی آره تکون دادم دستاش از صورتم جدا شد
عمه میا: هیچ فکرشو نمی کردم شاید همچین روزی باشم که همچین جوابی رو از تو دریافت کنم چطور ممکنه که عاشق شده باشی
ات: عمه من... من واقعاً دوسش دارم می خوام فقط کنار اون باشم بهم بگین ببینم این خواسته ی من خواسته ی زیادیه؟
عمه میا: نه
فقط نمی خوام از تصمیمی که امروز گرفتی یه روزی پشیمون شی
ات: تصمیمو خیلی وقت پیش گرفتم ولی از نصیحت تون ممنونم
عمه میا: ات فقط خیلی مراقب خودت باش می دونی که نمی خوام هیچ اتفاقی برات بیوفته نمی خوام کسی ازت سو استفاده کنه اینو میفهمی؟ من فقط بخاطر خودت میگم می خوام برای همیشه خوشحال باشی
تو این حال و هوا بودیم که آنجلا صداش در اومد می خواست به اونم توجه کنم
ات: وای عزیزم منم ببخش اصلا یاد تو نبودم بیا بریم قشنگم می خوام کل شب و روز و فقط با تو بگذرونم دختر خوشگلم (خیلی کیوت و احساساتی🍭🩷)
رفتم پایین تا یه چیزی پیدا کنم به آنجلا بدم بخوره گرسنه نمونه
رفتم پیش آجوما وقتی منو با یه توله سگ عروسکی به دست دید کُپ کرد
ات: آجوما این آنجلاس می بینی چقدر نازه؟
آجوما: این سگو از کجا آوردی؟
صدامو یکم نازک و کیوت تر کردم مثل بچه ها که با عروسکاشون بازی می کنن آنجلا رو درست تو بغلم گرفتم و دستشو گرفتم و تکون دادم
ات: سلام من آنجلا هستم سگ کوچولوی ات که البته بیشتر وقتا منو پشمک صدا میکنه (بخاطر اینکه پشمالو و گوگولیه) ما با هم خیلی خوبیم و من عاشقشم اگه یه وقت ببینم ناراحتش کردی میام با همین دندونای کوچولوم محکم گازت می گیرم پس مراقب خودت باش که گیر من نیافتی (از جانب آنجلای بی زبون حرف می زدم)
آجوما از کارم خندش گرفت و گفت: چشم قربان سعی نمی کنم هیچ وقت حریف شما بشم
هر دو تامون خندمون گرفت
ات: آجوما چیزی غذایی داریم بدی بهم که بدم به پشمک جونم
آجوما: حتی اسم کیوتش خوردنیه دیگه چی می خوای بهش بدی؟
یدفه دیدم مینا از پشتم ظاهر شد و گفت: من غذاشو آوردم ات اونجاست کنار در ورودی سالن
لپشو گرفتم و گفتم: تو همیشه تکی ممنون که هستی
خندش گرفت اونم لپ منو گرفت و گفتم: منم که باید خداروشکر کنم که همچین دختر داییه ناز و کیوتی دارم انگار از بچه ۳ ساله هم کمتری
لپشو کشیدم که دردش گرفت قصد منم همین بود
ات: من بچه نیستم خب؟
مینا: باشه عشقم حرص نخور یه وقت چین و چروک میگیری پیر میشی هااا (مثلاً داشت با حرفاش تهدیدم می کرد)
قبل از اینکه برم غذای این توله پشمک رو بدم آجوما و مینا و عمه میام رو با هم آشنا کردم ظاهراً از اول با هم جور در اومدن عمم که خیلی خوب با آجوما گرم گرفت
من و مینا هم رفتیم که غذای آنجلا رو بهش بدیم بخوره
۲۵.۹k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.