فیک جداناپذیر پارت ۵۵
فیک جداناپذیر پارت ۵۵
از زبان ات
اخمام رفتن تو هم آنجلا رو با شتاب سمت خودم کشوندم که جونگ کوک دیگه نوازشش نکنه یعنی چی مگه من دل ندارم که اون یه سگو ناز کنه؟
ات: این سگ منه برو برای خودت یکی دیگه بگیر
وانمود کردم که حسودیم نشده فقط روی سگم غیرت دارم
جونگ کوک یه لبخند ریزی زد و گفت: نباید دختری مثل تو به سگ کوچولویی مثل اون حسودیش بشه فهمیدی پرنسس کوچولوی من؟
الان گوشام چی از دهنش شنیدن اون گفت پرنسس کوچولوی من؟ وای خدایا انگار دنیا رو بهم دادن اون چی گفت؟ وای خدا داشتم از ذوق می مردم یعنی من الان پرنسس اونم اونم پادشاه من؟
جونگ کوک قدم قدم آروم سمتم قدم برداشت تا بهم رسید و چونمو با بند انگشتش گرفت تا مجبورم کنه نگاهش کنم
داشتم از خجالت سرخ میشدم نمی دونستم چیکار کنم فقط منتظر یه چیز خوب بودم شاید هم یه...
یدفه خم شد طرفم تا به صورتم رسید صورتامون تو چند میلی متری هم قرار گرفتن برای اینکه راحت تر باشم چشمامو بستم و منتظر یه حرکت عاشقانه از طرفش بودم
تو همین حس که بودم از منتظر بودن خسته شدم چرا انقدر لفتش میده؟ تو اوج حس ولم میکنه اه
ولی انگار یه چیزی مانع کارش شده بود وقتی چشمامو باز کردم دیدم چشماش به پشت سرم خیره شده بودن ظاهراً یه چیزی توجهش رو جلب کرده بود
مینا: ببخشید اگه مزاحمتون شدم قصدی نداشتم متاسفم فقط می خواستم برم تو اتاق ات تا یکم استراحت کنم چون سرم یکم درد میکنه
جونگ کوک که انگار رابین هود این و اون بود گفت: نه اصلا مهم نیست من دیگه داشتم می رفتم اما اگه حالت خوب نیست میگم دکتر بیاد معاینت کنه
جانم؟ نگران این و اون میشه اون وقت من نه؟
داشت می رفت که بازوش رو گرفتم و سعی کردم خودمو براش ناز کنم که نره و سرمو تکیه دادم به بازوش
ات: تو که همش بیرونی من در طول روز شاید فقط نیم ساعت تازه کمتر بتونم ببینمت تو این عمارت دلم گرفته میشه منم باهات بیام؟
جونگ کوک: جایی که من میرم مناسب روحیه ی تو نیست ولی بهت قول میدم یه روزی میبرمت
مجبور بودم ازش دل بکنم با ناراحتی بازوشو ول کردم و سرمو انداختم پایین
ات: پس مراقب خودت باش
در کمال ناباوری و تعجب جونگ کوک یدفه یه حرکت غیر منتظره زد که از تعجب همینجور به خودم میخکوب شده بودم باورم نمی شد این همون جونگ کوک بود؟ اون الان چیکار کرد؟
از زبان ات
اخمام رفتن تو هم آنجلا رو با شتاب سمت خودم کشوندم که جونگ کوک دیگه نوازشش نکنه یعنی چی مگه من دل ندارم که اون یه سگو ناز کنه؟
ات: این سگ منه برو برای خودت یکی دیگه بگیر
وانمود کردم که حسودیم نشده فقط روی سگم غیرت دارم
جونگ کوک یه لبخند ریزی زد و گفت: نباید دختری مثل تو به سگ کوچولویی مثل اون حسودیش بشه فهمیدی پرنسس کوچولوی من؟
الان گوشام چی از دهنش شنیدن اون گفت پرنسس کوچولوی من؟ وای خدایا انگار دنیا رو بهم دادن اون چی گفت؟ وای خدا داشتم از ذوق می مردم یعنی من الان پرنسس اونم اونم پادشاه من؟
جونگ کوک قدم قدم آروم سمتم قدم برداشت تا بهم رسید و چونمو با بند انگشتش گرفت تا مجبورم کنه نگاهش کنم
داشتم از خجالت سرخ میشدم نمی دونستم چیکار کنم فقط منتظر یه چیز خوب بودم شاید هم یه...
یدفه خم شد طرفم تا به صورتم رسید صورتامون تو چند میلی متری هم قرار گرفتن برای اینکه راحت تر باشم چشمامو بستم و منتظر یه حرکت عاشقانه از طرفش بودم
تو همین حس که بودم از منتظر بودن خسته شدم چرا انقدر لفتش میده؟ تو اوج حس ولم میکنه اه
ولی انگار یه چیزی مانع کارش شده بود وقتی چشمامو باز کردم دیدم چشماش به پشت سرم خیره شده بودن ظاهراً یه چیزی توجهش رو جلب کرده بود
مینا: ببخشید اگه مزاحمتون شدم قصدی نداشتم متاسفم فقط می خواستم برم تو اتاق ات تا یکم استراحت کنم چون سرم یکم درد میکنه
جونگ کوک که انگار رابین هود این و اون بود گفت: نه اصلا مهم نیست من دیگه داشتم می رفتم اما اگه حالت خوب نیست میگم دکتر بیاد معاینت کنه
جانم؟ نگران این و اون میشه اون وقت من نه؟
داشت می رفت که بازوش رو گرفتم و سعی کردم خودمو براش ناز کنم که نره و سرمو تکیه دادم به بازوش
ات: تو که همش بیرونی من در طول روز شاید فقط نیم ساعت تازه کمتر بتونم ببینمت تو این عمارت دلم گرفته میشه منم باهات بیام؟
جونگ کوک: جایی که من میرم مناسب روحیه ی تو نیست ولی بهت قول میدم یه روزی میبرمت
مجبور بودم ازش دل بکنم با ناراحتی بازوشو ول کردم و سرمو انداختم پایین
ات: پس مراقب خودت باش
در کمال ناباوری و تعجب جونگ کوک یدفه یه حرکت غیر منتظره زد که از تعجب همینجور به خودم میخکوب شده بودم باورم نمی شد این همون جونگ کوک بود؟ اون الان چیکار کرد؟
۲۸.۲k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.