فیک جداناپذیر پارت

فیک جداناپذیر پارت ۵۴
از زبان ات
آنجلا هنوز به غذا خوردن تو ظرف مخصوصش عادت نکرده بود هنوز باید خودم بهش غذا بدم الان سه ماهشه ولی اونم ظاهراً هنوز یک روزست البته خب چونکه یک روزه بود از مادر و خواهر و برادراش جدا شد مینا هم اونو برام گرفته بود
( فعلا عکس دیگه ای مد نظرم نبود که در دسترسم باشه همینم دیدم گزاشتم می دونم خیلی سوسولیه خب از سگ ات هم باید همچین انتظاری رو داشت به من چه به خودش بگید)
وقتی داشتم بهش غذا میدادم و بازی می کردم مینا باعث شد برای چند ثانیه مکث کنم و به فکر فرو برم
مینا: تو واقعاً عاشق جونگ کوکی؟
به چشماش خیره شدم و گفتم: مگه چیه؟ اشکالی داره عاشقش باشم؟ برای چی یدفه الان اینو ازم پرسیدی؟
مینا: همین جوری
دروغ میگه من اونو میشناسم برگشتم سمتش و گفتم: راستشو به من بگو از بچگی با هم بزرگ شدیم می دونی که چیزی نیست که از من مخفی بمونه پس بگو یا انقدر میگم که کلافه شی و مجبور بشی که لب تر کنی (حالت جدی گرفتم و صدامو یکم کلف کردم مثلاً می خواستم تهدیدش کنم و یکم قلد بازی در بیارم که ضایم کرد)
مینا: ات تو برای هرکی که شاخ باشی برای من همون دختر داییه ۵ ساله ای
راست می‌گفت تازه ندیده جلوی جونگ کوک از یه بچه گربه ی کوچولو و بی آزار هم معصوم و ساکت ترم
یدفه صدای باز شدن در ورودی سالن اومد رفتم دیدم جونگ کوک لبخندی گوشه ی لبم نشست رفتم سمتش
ات: جونگ کوک تو بالاخره برگشتی خونه خوبه (همینطور که آنجلا تو بغلم بود ادامه حرفم رو زدم)
این آنجلاس خوب بهش نگاه کن (جونگ کوک که ظاهراً کلافه و خسته بود به نگاه کوتاهی به آنجلا کرد بعد به من) از این به بعد بدون که اون مراقبمه اگه اذیتم کنی میگم که بیاد بخورتت خب؟
خیره سرم داشتم شاخ بازی در می آوردم که نیشخندی تحویلم داد لبخند دندون نماش جذابیتش رو هزار برابر تر می کرد و اون دندونای خوناشامیه سفیدش رو نمایان می کرد
جونگ کوک: مگه من بابا بزرگ دراکولا های تو نبودم اون وقت منو با یه توله سگ تی تیش مامانی تهدید می‌کنی
قدم برداشت و اومد سمتم و خم شد بالا سر آنجلا که تو بغلم بود
جونگ کوک: آنجلا کوچولو تو هم مثل مامانت فقط زبون داری اون زهر میپاشه و تو پارس می‌کنی وگرنه هیچ جلوه ی خطرناک دیگه ای ندارین
با دستش سر هاپو کوچولوی منو نوازش کرد نمی دونم چه بدبختی هستم که به یه سگ حسودی می‌کنم حتی دلم می خواست اون موقع جای اون توله سگ خوش شانس باشم (تو به یه سگ حسودیت شده من به دو سگ حسودیم میشه)
دیدگاه ها (۱۷)

فیک جداناپذیر پارت ۵۵از زبان اتاخمام رفتن تو هم آنجلا رو با ...

فیک جداناپذیر پارت ۵۶از زبان اتیدفه بازومو گرفت و کشوندم تو ...

فیک جداناپذیر پارت ۵۳از زبان اتتصمیم نهایی مو گرفتم و سرمو ب...

فیک جداناپذیر پارت ۵۲از زبان اتاز بغلش آروم جدا شدم و به چشم...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟑ات: «خب خب خب… حالا که اوضاع...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟐کوک: «راستی مینا… هنوزم جرأت...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟕کوک: «خب… حالا نوبت منه. ات،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط