part حقیقت پنهان

part 6🌱حقیقت پنهان
مامان نیکا: بچه ها نیکا رفته یه دوش بگیره الان میرم صداش میکنم.
دیانا:*که یک دفعه هر سه تامون به سمت مامان نیکا حجوم بردیم و بهش گفتیم *
مهشاد، پانیذ، دیانا: نهههههه
مامان نیکا: واییی ترسیدم.
پانیذ: ببخشید ترسوندیمتون خاله،ولی اینجوری بهتره اون وقت وقتی که از حمام میاد میبینه که ما اومدیم و سوپرایز میشه🙂
مامان نیکا: او راست میگین. متاسفم... ببخشید
مهشاد: اشکالی نداره خاله بعدم چیزی نشده که
مامان نیکا: این روزا اصن حواص ندارم چون بچم نیکا(حالت ناراحتی و کمی بغض).....
که یکدفعه دیدیم دیگه صدای شیر آب(دوش) نمیاد.
دیانا: فکر کنم حمامش تموم شد.
*سریع با مهشاد و پانی دویدیم به سمت در حمام
که یه دفعه در باز شد.
و همه باهم یک صدا گفتیم سوپرایززز*
پانیذ:*نیکا توی شک بود و پشماش ریخته بود
ولی چن مین بعد به خودش اومد و خنده ی رضایت
دیدگاه ها (۵)

حقیقت پنهان🌱part 7نیکا: واییییی مرسی بهترین هاااا. بیاین بغل...

حقیقت پنهان🌱part 8نیکا: پس من میرم تو اتاق لباس بپوشممهشاد: ...

حقیقت پنهان🌱part 5عاممم ینی منظورم اینه که اومدیم نیکارو ببی...

حقیقت پنهان🌱part 4پانیذ: الان وقته این سواله(با حرص) مهشاد: ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط