وقتی استادت بود..
_الان بهتری؟
+اوهوم....
_خب خوبه....
میخوای بخوابی؟
+اوهوم خوابم میاد....
_بریم بیرون بخوابیم...
+عههه نه!من میخوام اینجا تو بغل تو بخوابم!
_(میخنده بازو لونا رو گاز میگیره)
+آییی....نکنن
_بدنت تپلی و سفیدهه!میخوام همه جاتو گاز بگیرم...
+ی...یعنی من چاقم؟
_نهه!مگه من گفتم چاقی؟
کوچولو و بامزه ای!
و تهیونگ لونا رو بر میگردونه و رو سینه خودش میخوابونه....
(۲ ماه بعد)
۲ ماه گذشت و منم خونه ته زندگی میکنم و دانشگاه هم میرم...
ولی رابطمونو به کسی نگفتم!
من ساعت ۱ از دانشگاه تعطیل میشم اما تهیونگ تا ۱۰ شب دانشگاه میمونه....
الان ساعت ۸ شبه و شام گذاشتم....
یه دو ساعت دیگه آماده س....
۲ساعت بعد....
با صدای زنگ به سمت در دوییدم و بازش کردم...
+سلام عزیزم....خسته نباشی...
و بغلش کردم
_سلام.....
با رفتارش شوکه شدم...
یه سلام خشک و خالی داد و رفت داخل....
چی شده؟....
از پله ها رفتم بالا....
داشت میرفت تو اتاق ولی نزاشت من برم تو...
_لونا میخوام لباس عوض کنم....
یعنی چی؟
این اون تهیونگ قبلی نیست!
+باا باشه(بغض)
و درو بست...
سعی کردم به چیزی فک نکنم....
رفتم پایین و دیدم غذام داره سر میره....
زیرشو خاموش کردم و گاز و تمیز کردم....
دو تا ظرف گذاشتم رو میزمون....
غذا رو کشیدم و نوشیدنی ریختم.....
+امیدوارم بخوره....
با صدای پا از روی پله ها برگشتم ....
تهیونگ و دیدم که داشت موهاشو خشک میکرد و میومد پایین...
+غذا اما...
_نمیخورم...
هیچی نگفتم و رفت نشست رو مبل....
غذا رو جمع کردم و رو میزو تمیز کردم....
+معلوم هست چت شدع؟(اروم)
رفتم و کنارش رو کاناپه نشستم....
سرشو برگردوند و بهم نگاه کرد....دوباره سرشو برگردوند سر جای اولش و به تلویزیون خاموش خیره شد.....
+اوهوم....
_خب خوبه....
میخوای بخوابی؟
+اوهوم خوابم میاد....
_بریم بیرون بخوابیم...
+عههه نه!من میخوام اینجا تو بغل تو بخوابم!
_(میخنده بازو لونا رو گاز میگیره)
+آییی....نکنن
_بدنت تپلی و سفیدهه!میخوام همه جاتو گاز بگیرم...
+ی...یعنی من چاقم؟
_نهه!مگه من گفتم چاقی؟
کوچولو و بامزه ای!
و تهیونگ لونا رو بر میگردونه و رو سینه خودش میخوابونه....
(۲ ماه بعد)
۲ ماه گذشت و منم خونه ته زندگی میکنم و دانشگاه هم میرم...
ولی رابطمونو به کسی نگفتم!
من ساعت ۱ از دانشگاه تعطیل میشم اما تهیونگ تا ۱۰ شب دانشگاه میمونه....
الان ساعت ۸ شبه و شام گذاشتم....
یه دو ساعت دیگه آماده س....
۲ساعت بعد....
با صدای زنگ به سمت در دوییدم و بازش کردم...
+سلام عزیزم....خسته نباشی...
و بغلش کردم
_سلام.....
با رفتارش شوکه شدم...
یه سلام خشک و خالی داد و رفت داخل....
چی شده؟....
از پله ها رفتم بالا....
داشت میرفت تو اتاق ولی نزاشت من برم تو...
_لونا میخوام لباس عوض کنم....
یعنی چی؟
این اون تهیونگ قبلی نیست!
+باا باشه(بغض)
و درو بست...
سعی کردم به چیزی فک نکنم....
رفتم پایین و دیدم غذام داره سر میره....
زیرشو خاموش کردم و گاز و تمیز کردم....
دو تا ظرف گذاشتم رو میزمون....
غذا رو کشیدم و نوشیدنی ریختم.....
+امیدوارم بخوره....
با صدای پا از روی پله ها برگشتم ....
تهیونگ و دیدم که داشت موهاشو خشک میکرد و میومد پایین...
+غذا اما...
_نمیخورم...
هیچی نگفتم و رفت نشست رو مبل....
غذا رو جمع کردم و رو میزو تمیز کردم....
+معلوم هست چت شدع؟(اروم)
رفتم و کنارش رو کاناپه نشستم....
سرشو برگردوند و بهم نگاه کرد....دوباره سرشو برگردوند سر جای اولش و به تلویزیون خاموش خیره شد.....
۳۲.۱k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.