فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۹۶
از فرودگاه چمدون به دست با استایل خفن اش قدم های تندی برمیداشت و سمته هیره رفت او سری از ادای احترام پایین کرد و خوشآمدید را گفت
جونکوک: ممنون
بدوه توجه به هیچی دوباره قدم برداشت هیره هم پوشت سرش راهی شد و مشغول حرف زدن شد
هیره: تو این یک ماه وقتی نبودید خانم خوب تونست بود که کار های شرکت رو اداره کنه
جونکوک عینک های به رنگ دودی اش را برداشت و درست همان اخم رو پیشانی اش بود... با جدیت گفت
جونکوک: خوبه....
_________
از رو تخت بلند شد و زود سمته کمد لباس رفت کمی کشت بلاخره لباس مناسبی پیدا کرد و با برداشتن اش زود سمته حمام رفت درست بود هر روز با دیدن زخم های رو شانه هایش و گردنش ساده های دست هایش برعکس هر روز امروز اصلا هواسش بهش نبود زود دوش گرفت و بعد از خوشک کردن بدنش و موهایش لباس هایش را هم پوشید لباس ساده ا پوسید لباس ای در این یک ماه میپوشید که هیچ وقت و هرگز آن لباس ها را تصور نمیکرد
مثل لباس های خامم های سال خورده بود
موهایش بلندش را شانه میکرد ...
در این یک ماه موهایش خیلی بلند شده بود در این یک ماه اصلا از اتاقش بیرون نرفت بود این یک ماه بدونه ایل سونگ خونه برایش هیچی نبود ..
دو روز پیش از کما بیرون آمده بود و این دلیل خوشحالی امروز ات بود
ات ... باید برم بیرون باید فقد و فقد بخاطر ایل سونگ
اوفی کشید و دست اش را گذاشت رو دست گیره در و در را باز کرد و قدم اول را از بیرون اتاقش گذاشت برایش همه چی در سالن عوض شده بود رنگ دیوار های که سفیدش بود حال به رنگ آبی بودن سمته پله ها رفت و
حتی فرش پله ها هم تعغیر کرده بود ...
از پله ها آروم آروم پایین میرفت و صدا خواهرش شوهوآ! ایل سونگ! هیونگ نین یوکی و اون به را میشنید آروم از پله ها پایین رفت و کنار در ایستاد
پارت ۹۶
از فرودگاه چمدون به دست با استایل خفن اش قدم های تندی برمیداشت و سمته هیره رفت او سری از ادای احترام پایین کرد و خوشآمدید را گفت
جونکوک: ممنون
بدوه توجه به هیچی دوباره قدم برداشت هیره هم پوشت سرش راهی شد و مشغول حرف زدن شد
هیره: تو این یک ماه وقتی نبودید خانم خوب تونست بود که کار های شرکت رو اداره کنه
جونکوک عینک های به رنگ دودی اش را برداشت و درست همان اخم رو پیشانی اش بود... با جدیت گفت
جونکوک: خوبه....
_________
از رو تخت بلند شد و زود سمته کمد لباس رفت کمی کشت بلاخره لباس مناسبی پیدا کرد و با برداشتن اش زود سمته حمام رفت درست بود هر روز با دیدن زخم های رو شانه هایش و گردنش ساده های دست هایش برعکس هر روز امروز اصلا هواسش بهش نبود زود دوش گرفت و بعد از خوشک کردن بدنش و موهایش لباس هایش را هم پوشید لباس ساده ا پوسید لباس ای در این یک ماه میپوشید که هیچ وقت و هرگز آن لباس ها را تصور نمیکرد
مثل لباس های خامم های سال خورده بود
موهایش بلندش را شانه میکرد ...
در این یک ماه موهایش خیلی بلند شده بود در این یک ماه اصلا از اتاقش بیرون نرفت بود این یک ماه بدونه ایل سونگ خونه برایش هیچی نبود ..
دو روز پیش از کما بیرون آمده بود و این دلیل خوشحالی امروز ات بود
ات ... باید برم بیرون باید فقد و فقد بخاطر ایل سونگ
اوفی کشید و دست اش را گذاشت رو دست گیره در و در را باز کرد و قدم اول را از بیرون اتاقش گذاشت برایش همه چی در سالن عوض شده بود رنگ دیوار های که سفیدش بود حال به رنگ آبی بودن سمته پله ها رفت و
حتی فرش پله ها هم تعغیر کرده بود ...
از پله ها آروم آروم پایین میرفت و صدا خواهرش شوهوآ! ایل سونگ! هیونگ نین یوکی و اون به را میشنید آروم از پله ها پایین رفت و کنار در ایستاد
- ۱۸.۱k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط