روح آبی
#روح آبی
#پارت۳۴
_خب عزیزم بریم باشگاه؟
متعجب به سمتش برگشت
_باشگاه؟
کوک همونطور که به ساک پشت ماشین اشاره می کرد لب زد
_سانس خصوصی گرفتم برای دوتامون
هیا با خوشحالی خندید
_اصلا تو مگه ورزشم می کنی؟
با طعنه گفت و ابرویی بالا انداخت
_هه من استادم ها می خوای سیکس پک هامو نشونت بدم
همونجور که حرفش رو می زد
دستش رو سمت لباسش برد و بالا گرفتش
_نمی خواد نکشیمون
_حیف که نمیشه وگرنه نشونت میدادم
سری به دو طرف تکون داد
_هعی!
با فریاد کوک ترسیده به سمتش برگشت
_چته؟!
خندید و سرش رو با تأسف به دو طرف تکون داد
_تو که یکبار منو دیدی!می خوای بگی خیلی پاکی و نگاهم نکردی؟!
ابرویی بالا انداخت که هیا قهر کرده به سمت پنجره نگاه کرد
_خیلی پررویی معلومه که نه!
همونطور که به هیا که داشت آب می خورد نگاه می کرد به سمتش رفت
_یه پینگ پونگ بزنیم؟
هیا تنها بخاطر دهن پرش سرش رو به معنای تایید تکون داد
_عا قبلش...
لباسش رو بالا داد و با دستش به عضلات شکم و سیکس پک هاش اشاره کرد
_ببین و حال کن
هیا با دیدن کارش آب توی گلوش پرید و در حال خفه شدن بود
کوک سریع رفت پشتش و ضربه ای به کمرش زد که با پس گردنی هیا مواجه شد
متعجب بهش نگاه کرد
_این هم بخاطر اون عضلات زیادتت هم بخاطر کارت که باعث شد آب بپره گلوم
کوک تنها خندید و مشت آرومی به بازوی هیا زد
_بزن بریم
_حله
دسته رو به سمت هیا پرت کرد و مخالفش کنار میز ایستاد
_شرط بزاریم؟
_حتما
کوک کمی فکر کرد تا ببینه چه شرطی بگه
_اگه من بردم باید باهام تا یه جایی بیای و تو؟
_اولا اونجا کجاست؟دوما هوم...باید برام موتور بگیری و موتور سواری یادم بدی
کوک خندید و دستش رو روی شکمش گذاشت
_چه با اعتماد به نفس حرف میزنه
_بی ادب!
صورتش رو کج کرد و ادای کوک رو در آورد
_اونجا جای بدی نی خوشت میاد
هیا تنها سری تکون داد و مشغول بازی شدند
شاید تنها دغدغه ی هیا تغییر رفتاری کوک بود نه پیشنهاد رسمی دادن و اینجور چیزا
ولی کوک واقعا یک درخواست رسمی و زیبا رو براش تدارک دیده بود در حالی که هیا بی خبر بود
_هه حالا کی باخت ها؟
هیا عصبانی دسته رو به سمت کوک پرت کرد
_خفه!
کناری نشست و صورتش رو درهم کرد
_خیله خب غصه نخور برات میخرم
_دروغگو
کوک دوباره خندید و دسته ها رو سره جاش گذاشت
_نه جدی حالا بدو بریم
جلوی کشتی ای متوقف شدن
سردرگم و متعجب به کوک زل زده بود
_اینجا؟
ابرویی بالا انداخت که کوک دستش رو گرفت
_بریم تا بفهمی
از داخل دری وارد محوطه ی باز کشتی شدند و دیدن منظره رو به رو باعث شد با چشمایی گرد و ذوق زده نگاهی به جلو و کوک بندازه
...
#بی تی اس
#پارت۳۴
_خب عزیزم بریم باشگاه؟
متعجب به سمتش برگشت
_باشگاه؟
کوک همونطور که به ساک پشت ماشین اشاره می کرد لب زد
_سانس خصوصی گرفتم برای دوتامون
هیا با خوشحالی خندید
_اصلا تو مگه ورزشم می کنی؟
با طعنه گفت و ابرویی بالا انداخت
_هه من استادم ها می خوای سیکس پک هامو نشونت بدم
همونجور که حرفش رو می زد
دستش رو سمت لباسش برد و بالا گرفتش
_نمی خواد نکشیمون
_حیف که نمیشه وگرنه نشونت میدادم
سری به دو طرف تکون داد
_هعی!
با فریاد کوک ترسیده به سمتش برگشت
_چته؟!
خندید و سرش رو با تأسف به دو طرف تکون داد
_تو که یکبار منو دیدی!می خوای بگی خیلی پاکی و نگاهم نکردی؟!
ابرویی بالا انداخت که هیا قهر کرده به سمت پنجره نگاه کرد
_خیلی پررویی معلومه که نه!
همونطور که به هیا که داشت آب می خورد نگاه می کرد به سمتش رفت
_یه پینگ پونگ بزنیم؟
هیا تنها بخاطر دهن پرش سرش رو به معنای تایید تکون داد
_عا قبلش...
لباسش رو بالا داد و با دستش به عضلات شکم و سیکس پک هاش اشاره کرد
_ببین و حال کن
هیا با دیدن کارش آب توی گلوش پرید و در حال خفه شدن بود
کوک سریع رفت پشتش و ضربه ای به کمرش زد که با پس گردنی هیا مواجه شد
متعجب بهش نگاه کرد
_این هم بخاطر اون عضلات زیادتت هم بخاطر کارت که باعث شد آب بپره گلوم
کوک تنها خندید و مشت آرومی به بازوی هیا زد
_بزن بریم
_حله
دسته رو به سمت هیا پرت کرد و مخالفش کنار میز ایستاد
_شرط بزاریم؟
_حتما
کوک کمی فکر کرد تا ببینه چه شرطی بگه
_اگه من بردم باید باهام تا یه جایی بیای و تو؟
_اولا اونجا کجاست؟دوما هوم...باید برام موتور بگیری و موتور سواری یادم بدی
کوک خندید و دستش رو روی شکمش گذاشت
_چه با اعتماد به نفس حرف میزنه
_بی ادب!
صورتش رو کج کرد و ادای کوک رو در آورد
_اونجا جای بدی نی خوشت میاد
هیا تنها سری تکون داد و مشغول بازی شدند
شاید تنها دغدغه ی هیا تغییر رفتاری کوک بود نه پیشنهاد رسمی دادن و اینجور چیزا
ولی کوک واقعا یک درخواست رسمی و زیبا رو براش تدارک دیده بود در حالی که هیا بی خبر بود
_هه حالا کی باخت ها؟
هیا عصبانی دسته رو به سمت کوک پرت کرد
_خفه!
کناری نشست و صورتش رو درهم کرد
_خیله خب غصه نخور برات میخرم
_دروغگو
کوک دوباره خندید و دسته ها رو سره جاش گذاشت
_نه جدی حالا بدو بریم
جلوی کشتی ای متوقف شدن
سردرگم و متعجب به کوک زل زده بود
_اینجا؟
ابرویی بالا انداخت که کوک دستش رو گرفت
_بریم تا بفهمی
از داخل دری وارد محوطه ی باز کشتی شدند و دیدن منظره رو به رو باعث شد با چشمایی گرد و ذوق زده نگاهی به جلو و کوک بندازه
...
#بی تی اس
۳.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.