روح آبی
#روح آبی
#پارت۳۶
دنبال کوک توی کشتی بود اما کجا بود؟
یک نفر دستش رو کشید و داخل اتاقی کشوند
از ترس حرفی نزد که در بسته شد
نگاهی به شخصی که کشیدش انداخت
_کوک!
_ببخشید خواستم غافلگیرت کنم
دستی به گردنش کشید و وقتی خنده ی هیا رو دید سریع به سمت پریز برق رفت
تماما اتاق فضای آبی گرفت
_وای چه باحال!
کوک با خوشحالی به سمتش رفت و بغلش کرد
_منو ببخش
هیا اول حس کرد اشتباه شنیده پس خواست که تکرارش کنه
_چی؟
_میشه منو ببخشی؟
هیا خودش رو عقب کشید
و دستش رو روی گونش گذاشت
_چرا؟
_فقط بگو میبخشی
هیا اصلا نمیدونست چرا اما بخاطر اینکه کوک ناراحت نشه قبول کرد
_باشه میبخشم
کوک خنده ای کرد و دوباره در بغلش گرفت
_چرا ولی
کوک موهاشو نوازش کرد
_مهم نی
هیا حس کنجکاوی شدیدش و نگرانی رو با لحن جدی کوک خاموش کرد و سعی کرد بحثش رو پیش نکشه
اما صدای بلند جیغ زدن باعث شد از هم جدا بشن و با تعجب به در زل بزنن
که در با لگدی باز شد
و کوک بعد دیدن اون شخص حس می کرد تا آخرین حدش عصبانیه
_هی رفیق توقع حضور پر شور جیهو جونیتو داشتی؟
سرش رو به دو طرف تکون داد و به سمتش قدم برداشت
_نمیتونی چشمای کورتو وا کنی و بعد دیدن اینکه ما خلوت کردیم گمشی؟
جیهوپ خندید و دستش رو روی شونه کوک گذاشت و اون رو در آغوش کشید
_هی مین یونگی تو مهمونیه
کوک عقب کشید و شوکه و نگران نگاهش کرد
_اوه خب من فعلا تنهاتون بزارم
خودش رو نزدیک کوک کرد و لب زد
_هی فراموش نکن تو نامی رو داری
با یادآوری برادر ناتنیش لبخندی زد
آره گوی خوش شانسیش و تنها عضو خانواده ای که براش باقی مونده بود
اونم بخاطر همسرش!
واقعا جای تقدیر داشت بخاطر همسرش نام الان زنده بود!
برگشت و به هیا که انگار نگران و متعجب بود زل زد
_هی اتفاقی نیفتاده اون احمق همینجوری اومده بود حالا ولش بیا وقت بگذرونیم
...
#بی تی اس
#پارت۳۶
دنبال کوک توی کشتی بود اما کجا بود؟
یک نفر دستش رو کشید و داخل اتاقی کشوند
از ترس حرفی نزد که در بسته شد
نگاهی به شخصی که کشیدش انداخت
_کوک!
_ببخشید خواستم غافلگیرت کنم
دستی به گردنش کشید و وقتی خنده ی هیا رو دید سریع به سمت پریز برق رفت
تماما اتاق فضای آبی گرفت
_وای چه باحال!
کوک با خوشحالی به سمتش رفت و بغلش کرد
_منو ببخش
هیا اول حس کرد اشتباه شنیده پس خواست که تکرارش کنه
_چی؟
_میشه منو ببخشی؟
هیا خودش رو عقب کشید
و دستش رو روی گونش گذاشت
_چرا؟
_فقط بگو میبخشی
هیا اصلا نمیدونست چرا اما بخاطر اینکه کوک ناراحت نشه قبول کرد
_باشه میبخشم
کوک خنده ای کرد و دوباره در بغلش گرفت
_چرا ولی
کوک موهاشو نوازش کرد
_مهم نی
هیا حس کنجکاوی شدیدش و نگرانی رو با لحن جدی کوک خاموش کرد و سعی کرد بحثش رو پیش نکشه
اما صدای بلند جیغ زدن باعث شد از هم جدا بشن و با تعجب به در زل بزنن
که در با لگدی باز شد
و کوک بعد دیدن اون شخص حس می کرد تا آخرین حدش عصبانیه
_هی رفیق توقع حضور پر شور جیهو جونیتو داشتی؟
سرش رو به دو طرف تکون داد و به سمتش قدم برداشت
_نمیتونی چشمای کورتو وا کنی و بعد دیدن اینکه ما خلوت کردیم گمشی؟
جیهوپ خندید و دستش رو روی شونه کوک گذاشت و اون رو در آغوش کشید
_هی مین یونگی تو مهمونیه
کوک عقب کشید و شوکه و نگران نگاهش کرد
_اوه خب من فعلا تنهاتون بزارم
خودش رو نزدیک کوک کرد و لب زد
_هی فراموش نکن تو نامی رو داری
با یادآوری برادر ناتنیش لبخندی زد
آره گوی خوش شانسیش و تنها عضو خانواده ای که براش باقی مونده بود
اونم بخاطر همسرش!
واقعا جای تقدیر داشت بخاطر همسرش نام الان زنده بود!
برگشت و به هیا که انگار نگران و متعجب بود زل زد
_هی اتفاقی نیفتاده اون احمق همینجوری اومده بود حالا ولش بیا وقت بگذرونیم
...
#بی تی اس
۳.۷k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.