روح آبی
#روح آبی
#پارت۳۵
به سمت اون جایگاه که با رز های آبی تزئین شده بود رفت
و همونطور دست کوک رو می کشید
انگار حواسش نبود
_چطوره؟
با مکث کردن هیا این رو پرسید
_عا..لیهه
بغل کوک پرید و فشارش داد اما با باز کردن چشماش با تهیونگ که سرش رو با تأسف تکون می داد رو به رو شد
خجالت زده کنار رفت
کوک سوزنی دستش داد
_اون بادکنک آبی رو بترکون
با تعجب سوزن رو گرفت و به سمت بادکنک رفت
کوک هم دنبالش می رفت
از صداش می ترسید پس یه دستش رو روی گوشش گذاشت و با دست دیگش بادکنک رو ترکوند
صدای داد و جیغ بلند شد
چیزی که داخل بادکنک بود باعث خندش شد
اون رو برداشت ولی کوک از دستش قاپید
_من باید بهت بدما!
و بعد از باز شدن جعبه اون انگشتر تک نگین رو دست هیا انداخت
همه مشغول خوش گذرونی بودن
هیا توجهش به دختری که سمت تهیونگ بود جلب شد
_اون کیه؟
ضربه ای به شونه ی کوک زد تا توجهش جلب کنه
_ها؟
برگشت سمتش و با اشاره دستش مقصودش رو گرفت
_دوست دختر قراردادی یا همچین چیزی
پوزخندی زد که هیا متعجب نگاهش کرد
_چی؟چرا به من نگفتی؟
کوک به حالت تسلیم دستاشو بالا برد
_به خدا فکر کردم میدونی!
هوف کلافه ای کشید
برادرش چطور بهش نگفته بود یا بدتر اول به کوک گفته بود نیومده برتر شده بود
باید کمی با اون دختره آشنا میشد پس جلو رفت
_سلام خانم
دختر مو طلایی با حرف هیا بهش نگاه کرد
_آه سلام
_من خواهر تهیونگم
_بهم گفته از دیدنت خوشبختم
هیا خندید و بعد طلبکار به دختر زل زد
در واقعیت اون خواهر شوهر بدی نبود ولی امتحان کردن اون دختر رو دوست داشت
_پس شاید تو باید اول میومدی؟
_گفتم شب خیلی قشنگی براته تنها باشی
آره خب حق با اون دختر بود و هیا حتی با کوک خلوت هم نکرده بود
_آره پس ممنون و فعلا
با اومدن تهیونگ از اونجا دور شد
به خواهرش که به محض اومدنش فرار کرد نگاه کرد و بعد به یونگ نگاه کرد
تو این مدت حس می کرد اون دختر واقعا خیلی عالیه
و میتونست بهترین رفیقش باشه!
آره واقعا!
دستشو رو روی موهاش گذاشت
_بیا
پیک رو به دست دختر داد و دوباره به پیست رقص نگاه کرد
_من با دوستم میرم پیست رقص زود میام
با حرف یونگ سرجاش میخکوب شد
چی نه نه!
تهیونگ اینو دوست نداشت و نمیدونست چرا!
ولی باید خواسته ی خودش رو انجام می داد این شعارش بود
سریع به سمتش رفت و دستش رو گرفت
_نمیشه با من برقصی؟
ابرویی بالا انداخت و منتظر به دختر نگاه کرد
و در جواب اون لبخند زد
_حتما
خوشحال به سمت پیست حرکت کرد
...
#بی تی اس
#پارت۳۵
به سمت اون جایگاه که با رز های آبی تزئین شده بود رفت
و همونطور دست کوک رو می کشید
انگار حواسش نبود
_چطوره؟
با مکث کردن هیا این رو پرسید
_عا..لیهه
بغل کوک پرید و فشارش داد اما با باز کردن چشماش با تهیونگ که سرش رو با تأسف تکون می داد رو به رو شد
خجالت زده کنار رفت
کوک سوزنی دستش داد
_اون بادکنک آبی رو بترکون
با تعجب سوزن رو گرفت و به سمت بادکنک رفت
کوک هم دنبالش می رفت
از صداش می ترسید پس یه دستش رو روی گوشش گذاشت و با دست دیگش بادکنک رو ترکوند
صدای داد و جیغ بلند شد
چیزی که داخل بادکنک بود باعث خندش شد
اون رو برداشت ولی کوک از دستش قاپید
_من باید بهت بدما!
و بعد از باز شدن جعبه اون انگشتر تک نگین رو دست هیا انداخت
همه مشغول خوش گذرونی بودن
هیا توجهش به دختری که سمت تهیونگ بود جلب شد
_اون کیه؟
ضربه ای به شونه ی کوک زد تا توجهش جلب کنه
_ها؟
برگشت سمتش و با اشاره دستش مقصودش رو گرفت
_دوست دختر قراردادی یا همچین چیزی
پوزخندی زد که هیا متعجب نگاهش کرد
_چی؟چرا به من نگفتی؟
کوک به حالت تسلیم دستاشو بالا برد
_به خدا فکر کردم میدونی!
هوف کلافه ای کشید
برادرش چطور بهش نگفته بود یا بدتر اول به کوک گفته بود نیومده برتر شده بود
باید کمی با اون دختره آشنا میشد پس جلو رفت
_سلام خانم
دختر مو طلایی با حرف هیا بهش نگاه کرد
_آه سلام
_من خواهر تهیونگم
_بهم گفته از دیدنت خوشبختم
هیا خندید و بعد طلبکار به دختر زل زد
در واقعیت اون خواهر شوهر بدی نبود ولی امتحان کردن اون دختر رو دوست داشت
_پس شاید تو باید اول میومدی؟
_گفتم شب خیلی قشنگی براته تنها باشی
آره خب حق با اون دختر بود و هیا حتی با کوک خلوت هم نکرده بود
_آره پس ممنون و فعلا
با اومدن تهیونگ از اونجا دور شد
به خواهرش که به محض اومدنش فرار کرد نگاه کرد و بعد به یونگ نگاه کرد
تو این مدت حس می کرد اون دختر واقعا خیلی عالیه
و میتونست بهترین رفیقش باشه!
آره واقعا!
دستشو رو روی موهاش گذاشت
_بیا
پیک رو به دست دختر داد و دوباره به پیست رقص نگاه کرد
_من با دوستم میرم پیست رقص زود میام
با حرف یونگ سرجاش میخکوب شد
چی نه نه!
تهیونگ اینو دوست نداشت و نمیدونست چرا!
ولی باید خواسته ی خودش رو انجام می داد این شعارش بود
سریع به سمتش رفت و دستش رو گرفت
_نمیشه با من برقصی؟
ابرویی بالا انداخت و منتظر به دختر نگاه کرد
و در جواب اون لبخند زد
_حتما
خوشحال به سمت پیست حرکت کرد
...
#بی تی اس
۴.۴k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.