روح آبی
#روح آبی
#پارت۳۳
نگاهی به محوطه دانشگاه انداخت
کوک امروز نیومده بود
دیشب تونست حالش رو خوب کنه و بعد به خونه برگشت
سرش رو توی کولش کرد تا گوشیش رو پیدا کنه که به تنی برخورد کرد
و سرش رو بالا گرفت
_اوه ببخشید
پسر با سرعت از کنارش رد شد
درست دید!؟
برای لحظاتی حس کرد که اون..اون یونگی بود!
حتما اشتباه بود برگشت که دوباره بهش نگاه کنه
عجله ی زیادی داشت باید به جلسه ی پدرش می رسید پس بی مهابا و با نهایت سرعت می دویید
اما به دختری خورد
سریعا معذرت خواهی کرد و خواست به دوییدنش ادامه بده
ولی...
اون دختر آشنا بود برگشت و نگاهش در نگاهی آشنا قفل شد
آشنای قلبش!
هیا!
کار پدرش رو از یاد برد و به سمتش رفت
_ه...
توی محوطه دنبال هیا می گشت به هرحال وظیفه برگردوندن عشقش مال خودش بود
بلاخره پیداش کرد
رد نگاهش رو گرفت و دوباره به اون پسر رسید
نگاهش خشمگین بود
دستی کلافه به صورتش کشید
اگه می رفت جلو...
(قول میدم اگه یکبار دیگه نزدیک هیا بشی برخلاف عشقی که بهش دارم بکشمش)
اون حرفی که روی مغزش خط می انداخت
شاید نباید می ترسید
از اون قضیه ۳ سال گذشته بود
درسته باید از عشق زندگیش که محافظت می کرد
با دیدن دست یونگی که به سمت دستش کشیده شد جلو رفت
قبل از اینکه بخواد هیا رو لمس کنه دستش رو گرفت
برگشت و به کوک که اومده بود نگاه کرد و نگاهش روی...
هوففف!
یونگی!
نگاه خشمگینی که بینشون در حال گذر بود باعث ترس هیا می شد
_عه مشتاق دیدار!
پوزخندی زد و دست یونگی رو ول کرد و دست هیا رو بجاش گرفت
_أه واقعاً،آخرین حرفامون یادته؟
چشمکی بهش زد و در جواب با پوزخند تمسخر آمیز کوک رو به رو شد
_اوه یه چیزایی ولی خب کی اهمیت میده؟۳ سال ف.اکی گذشته
شونه ای بالا انداخت و منتظر به یونگی زل زد
_بازم جلومو میگیری؟
لبخند کنج لبش بود که توسط حرف کوک کمرنگ شد
_۳ سال وا کردم جلوتو چه غلطی کردی؟
خنده ی هیا باعث شد که کوک و یونگی پوکر و متعجب نگاهش کنن
_اوه رفقا ها ها چقدر این دیدار جالب بود منو کوک کار داریم به امید دیدار
بخاطر حرفا و رفتارهای کوک و یونگ گیج بود اما بیخیال شد تا بعداً و سعی کرد جلوشون رو بگیره چون قطعاً ته این گفتگو دعوا بود
به کوک زل زد که همونطور که دستش توسطش کشیده می شد به عقب نگاه کرد و با دو انگشتش به چشماش اشاره کرد و برای یونگ خط و نشون کشید
آروم خندید
...
#بی تی اس
#پارت۳۳
نگاهی به محوطه دانشگاه انداخت
کوک امروز نیومده بود
دیشب تونست حالش رو خوب کنه و بعد به خونه برگشت
سرش رو توی کولش کرد تا گوشیش رو پیدا کنه که به تنی برخورد کرد
و سرش رو بالا گرفت
_اوه ببخشید
پسر با سرعت از کنارش رد شد
درست دید!؟
برای لحظاتی حس کرد که اون..اون یونگی بود!
حتما اشتباه بود برگشت که دوباره بهش نگاه کنه
عجله ی زیادی داشت باید به جلسه ی پدرش می رسید پس بی مهابا و با نهایت سرعت می دویید
اما به دختری خورد
سریعا معذرت خواهی کرد و خواست به دوییدنش ادامه بده
ولی...
اون دختر آشنا بود برگشت و نگاهش در نگاهی آشنا قفل شد
آشنای قلبش!
هیا!
کار پدرش رو از یاد برد و به سمتش رفت
_ه...
توی محوطه دنبال هیا می گشت به هرحال وظیفه برگردوندن عشقش مال خودش بود
بلاخره پیداش کرد
رد نگاهش رو گرفت و دوباره به اون پسر رسید
نگاهش خشمگین بود
دستی کلافه به صورتش کشید
اگه می رفت جلو...
(قول میدم اگه یکبار دیگه نزدیک هیا بشی برخلاف عشقی که بهش دارم بکشمش)
اون حرفی که روی مغزش خط می انداخت
شاید نباید می ترسید
از اون قضیه ۳ سال گذشته بود
درسته باید از عشق زندگیش که محافظت می کرد
با دیدن دست یونگی که به سمت دستش کشیده شد جلو رفت
قبل از اینکه بخواد هیا رو لمس کنه دستش رو گرفت
برگشت و به کوک که اومده بود نگاه کرد و نگاهش روی...
هوففف!
یونگی!
نگاه خشمگینی که بینشون در حال گذر بود باعث ترس هیا می شد
_عه مشتاق دیدار!
پوزخندی زد و دست یونگی رو ول کرد و دست هیا رو بجاش گرفت
_أه واقعاً،آخرین حرفامون یادته؟
چشمکی بهش زد و در جواب با پوزخند تمسخر آمیز کوک رو به رو شد
_اوه یه چیزایی ولی خب کی اهمیت میده؟۳ سال ف.اکی گذشته
شونه ای بالا انداخت و منتظر به یونگی زل زد
_بازم جلومو میگیری؟
لبخند کنج لبش بود که توسط حرف کوک کمرنگ شد
_۳ سال وا کردم جلوتو چه غلطی کردی؟
خنده ی هیا باعث شد که کوک و یونگی پوکر و متعجب نگاهش کنن
_اوه رفقا ها ها چقدر این دیدار جالب بود منو کوک کار داریم به امید دیدار
بخاطر حرفا و رفتارهای کوک و یونگ گیج بود اما بیخیال شد تا بعداً و سعی کرد جلوشون رو بگیره چون قطعاً ته این گفتگو دعوا بود
به کوک زل زد که همونطور که دستش توسطش کشیده می شد به عقب نگاه کرد و با دو انگشتش به چشماش اشاره کرد و برای یونگ خط و نشون کشید
آروم خندید
...
#بی تی اس
۵.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.