عشقـ/مـافیایی
پارت بیست و دوم
کوک:ببین من به عنوان یه برادر دوست دارم فقط میخوام یه چیزیو بدونم
تو جیمینو دوست داری
ا.ت:نه...این ازدواج اجباریه
کوک:اون چی...تو رو دوست داره...؟!
ا.ت:فک نکنم
کوک:ببین
اینو کسایی که میبینن تشخیص میدن پس بعد حرف من نه نیار
شما عاشقانه همدیگه ارو دوست دارین
جیمین روت غیرتی میشه
تو واسه کارات از اون اجازه میگیری
اونو بغل میکنی و اِلا آخر
پس اگه شک داری با اینکه جیمین دوست داره ازش فاصله بگیر
ولی از اونجایی که میشناسمت تو خیلی دوسش داری خیلی خیلی زیاد...!
ا.ت:باشه فکر میکنم
مرسی از اینکه پیشمین
جیمین ویو:
میخواستم تو اتاق خواستم دستگیره در و هل بدم برم داخل یادم افتاد کوک و ا.ت با هم حرف دارن
کوک:...دوست دارم...!
عصبی رفتم پایین تو آشپرخونه آب خوردم
میدونم باهاش چیکار کنم
ویو ا.ت:
رفتم پایین جیمین و اکیپمون گرم صحبت بودن
جین:چی گفتی بهش
ا.ت:نصیحت های همیشگی
جیمین:تو دهات شما...هیچی
تهیونگ:چیزی شده؟
جیمین:نه هیچی بیخیال باو
تهیونگ:اوکی
شب شد و بقیه رفتن
لباسمو در آوردم و فقط با لباس زیر بودم ک جیمین اومد داخل جیغ کشیدم
رکه گردنش باد کرده بود و عصبی بود
ا.ت:چرا اینجوری میای دارم لباس...
یدونه زد تو گوشم
جیمین:فک نمیکردم انقدر ه رزه باشی که اجازه بدی همه بهت بگن دوست دارم
ا.ت:جیمین چی میگی منظورت چیه
جیمین:اسممو رو زبونه کثیفت نیار منظورمم خوب میدونی چیه
دیگه تو این خونه تو زنه من نیستی بلکه نوکر خونمی
ا.ت:تو بگو با کی بودم بعدش هرچی خواستی بگو
جیمین:اون کوکه آشغال
ا.ت:اون فقط نصیحتم میکرد
جیمین:تو نصیحت میگن دوست دارم
ا.ت:تو حرفای قبلشو نشنیدی اون گف به عنوان برادر دوست دارم...!
جیمین:فقط خفه شو...!تو با احساساتم بازی کردی لعنتی(با داد)
حالا هم لباساتو بپوش از خونه ام گمشو بیرون...
کوک:ببین من به عنوان یه برادر دوست دارم فقط میخوام یه چیزیو بدونم
تو جیمینو دوست داری
ا.ت:نه...این ازدواج اجباریه
کوک:اون چی...تو رو دوست داره...؟!
ا.ت:فک نکنم
کوک:ببین
اینو کسایی که میبینن تشخیص میدن پس بعد حرف من نه نیار
شما عاشقانه همدیگه ارو دوست دارین
جیمین روت غیرتی میشه
تو واسه کارات از اون اجازه میگیری
اونو بغل میکنی و اِلا آخر
پس اگه شک داری با اینکه جیمین دوست داره ازش فاصله بگیر
ولی از اونجایی که میشناسمت تو خیلی دوسش داری خیلی خیلی زیاد...!
ا.ت:باشه فکر میکنم
مرسی از اینکه پیشمین
جیمین ویو:
میخواستم تو اتاق خواستم دستگیره در و هل بدم برم داخل یادم افتاد کوک و ا.ت با هم حرف دارن
کوک:...دوست دارم...!
عصبی رفتم پایین تو آشپرخونه آب خوردم
میدونم باهاش چیکار کنم
ویو ا.ت:
رفتم پایین جیمین و اکیپمون گرم صحبت بودن
جین:چی گفتی بهش
ا.ت:نصیحت های همیشگی
جیمین:تو دهات شما...هیچی
تهیونگ:چیزی شده؟
جیمین:نه هیچی بیخیال باو
تهیونگ:اوکی
شب شد و بقیه رفتن
لباسمو در آوردم و فقط با لباس زیر بودم ک جیمین اومد داخل جیغ کشیدم
رکه گردنش باد کرده بود و عصبی بود
ا.ت:چرا اینجوری میای دارم لباس...
یدونه زد تو گوشم
جیمین:فک نمیکردم انقدر ه رزه باشی که اجازه بدی همه بهت بگن دوست دارم
ا.ت:جیمین چی میگی منظورت چیه
جیمین:اسممو رو زبونه کثیفت نیار منظورمم خوب میدونی چیه
دیگه تو این خونه تو زنه من نیستی بلکه نوکر خونمی
ا.ت:تو بگو با کی بودم بعدش هرچی خواستی بگو
جیمین:اون کوکه آشغال
ا.ت:اون فقط نصیحتم میکرد
جیمین:تو نصیحت میگن دوست دارم
ا.ت:تو حرفای قبلشو نشنیدی اون گف به عنوان برادر دوست دارم...!
جیمین:فقط خفه شو...!تو با احساساتم بازی کردی لعنتی(با داد)
حالا هم لباساتو بپوش از خونه ام گمشو بیرون...
۳۴.۵k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.