عشقـ/مـافیایی
پارت بیست و سوم
لباسامو جمع کردم ریختم تو اون ساکی که باهاش وسیله هامو آوردم
گوشیمو برداشتم گذاشتم تو کیفم
با چشمای اشکی رفتم جلوی جیمین وایستادم
ا.ت:یادت باشه...من دوست داشتم...و اینو وقتی میفهمی که دیر شده
جیمین:باشه حالا گمشو بی...!
با سیلی ای که بهش زدم خفه شد
ا.ت:اینو زدم تا یادت بمونه من هنوزم همون بلک گرلم
از اتاق رفتم بیرون
آجوما:ای وای دختر کجا
ا.ت:جیمین منو از خونه اش انداخت بیرون
آجوما:من باهاش حرف میزنم
ا.ت:نمیخواد
بمونم میگه کلفته خونش شم و منو ه..رزه صدا میکنه
آجوما:تو بدون جیمین یه روزم دووم نمیاری برو آشپرخونه بشین من میرم حرف میزنم باهاش
ا.ت:باشه...!
چرا همه میگن عاشقشم؟هستم؟شایدم زیادی رو دادم؟!
اجوما اومد
اجوما:دخترم جیمین داره گریه میکنه
ازش اجازه گرفتم تو میتونی اینجا کلفتی کنی
ا.ت:میشه چند لحظه منو تنها بزاری
اجوما:هرطور راحتی
چطور...من همون بلک گرلیم که همه ازش میترسیدن...الان کلفتی کنم؟ا.ت بیا قبول کن که عاشقشی...من واسه عشقم هرکاری میکنم
ا.ت:اجوماا
اجوما:بله دخترم
ا.ت:من قبول میکنم
اجوما:خوشحالممم...الان دیگه دست تنها نیستم
بیا بریم کیک شکلاتی درست کنیم بخوریم
ا.ت:صب کن اومدم(با لبخند)
لباسامو عوض کردم و یه نیمته کاموایی با آستینای بلند و شلوار لی پوشیدم
موهامم بالا سرم دوم اسبی بستم رفتن آشپز خونه دمپایی پوشیدم
اجوما بهم یه پیشبند داد
اون فر و اماده کرد منم وسیله ها رو اماده کردم
داشتیم کیک رو آماده میکردیم
حس میکردم یکی نگام میکنه ولی حتی برنمیگشتم چون احتمالا جیمین بود
کیک کارش تموم شد دستکش پوشیدم و کیک و گذاشتم تو فر و عین بچه ها نشستم داخل فر و نگاه میکردم
هنوزم اون نگاه سنگین روم بود
تشنه ام شد بلند شدم آب خوردم وقتی برگشتم دیدم جیمین باهام حدود پنج سانت فاصله داره
هرچق آب تو دهنم بود و تف کردم تو صورتش
ا.ت:میتونستی شوکه ام نکنی حالا هم صورتتو بشور بیست دیقه دیگه کیک میدم کوفت کنی
پیشبندم و در اوردم گذاشتم رو میز و رفتم تو اتاقم...
لباسامو جمع کردم ریختم تو اون ساکی که باهاش وسیله هامو آوردم
گوشیمو برداشتم گذاشتم تو کیفم
با چشمای اشکی رفتم جلوی جیمین وایستادم
ا.ت:یادت باشه...من دوست داشتم...و اینو وقتی میفهمی که دیر شده
جیمین:باشه حالا گمشو بی...!
با سیلی ای که بهش زدم خفه شد
ا.ت:اینو زدم تا یادت بمونه من هنوزم همون بلک گرلم
از اتاق رفتم بیرون
آجوما:ای وای دختر کجا
ا.ت:جیمین منو از خونه اش انداخت بیرون
آجوما:من باهاش حرف میزنم
ا.ت:نمیخواد
بمونم میگه کلفته خونش شم و منو ه..رزه صدا میکنه
آجوما:تو بدون جیمین یه روزم دووم نمیاری برو آشپرخونه بشین من میرم حرف میزنم باهاش
ا.ت:باشه...!
چرا همه میگن عاشقشم؟هستم؟شایدم زیادی رو دادم؟!
اجوما اومد
اجوما:دخترم جیمین داره گریه میکنه
ازش اجازه گرفتم تو میتونی اینجا کلفتی کنی
ا.ت:میشه چند لحظه منو تنها بزاری
اجوما:هرطور راحتی
چطور...من همون بلک گرلیم که همه ازش میترسیدن...الان کلفتی کنم؟ا.ت بیا قبول کن که عاشقشی...من واسه عشقم هرکاری میکنم
ا.ت:اجوماا
اجوما:بله دخترم
ا.ت:من قبول میکنم
اجوما:خوشحالممم...الان دیگه دست تنها نیستم
بیا بریم کیک شکلاتی درست کنیم بخوریم
ا.ت:صب کن اومدم(با لبخند)
لباسامو عوض کردم و یه نیمته کاموایی با آستینای بلند و شلوار لی پوشیدم
موهامم بالا سرم دوم اسبی بستم رفتن آشپز خونه دمپایی پوشیدم
اجوما بهم یه پیشبند داد
اون فر و اماده کرد منم وسیله ها رو اماده کردم
داشتیم کیک رو آماده میکردیم
حس میکردم یکی نگام میکنه ولی حتی برنمیگشتم چون احتمالا جیمین بود
کیک کارش تموم شد دستکش پوشیدم و کیک و گذاشتم تو فر و عین بچه ها نشستم داخل فر و نگاه میکردم
هنوزم اون نگاه سنگین روم بود
تشنه ام شد بلند شدم آب خوردم وقتی برگشتم دیدم جیمین باهام حدود پنج سانت فاصله داره
هرچق آب تو دهنم بود و تف کردم تو صورتش
ا.ت:میتونستی شوکه ام نکنی حالا هم صورتتو بشور بیست دیقه دیگه کیک میدم کوفت کنی
پیشبندم و در اوردم گذاشتم رو میز و رفتم تو اتاقم...
۳۲.۷k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.