عشقـ/مـافیایی
پارت بیست و یکم
وقتی بیدار شدم شب شده بود
جیمین هنوز خواب بود
رفتم دسشویی کارامو کردم و اومدم بیرون یه نگاه به جیمین انداختم
پتوی روشو صاف کردم و رفتم پایین تو آشپز خونه
یه قابلمه در آوردم توشو آب ریختم گذاشتم بعد اینکه جوشید رامن و انداختم توش
ریختمش تو بشقاب و شروع کردم به خوردن
که یهو سایه ی یه چیزی رو آشپز خونه افتاد برگشتم دیدم جیمینه یه نفس راحت کشیدم
شروع کرد به خندیدن طوری که بفهمونه از قصد اینکار و کرده
ا.ت:یاااا نکن...راستی خوبی؟
جیمین:قیافه ات عالی بود...خب بسه عاره بهترم...چی شده انگار میخوای چیزی بگی
ا.ت:میشه دوباره دوستامو دعوت کنیم؟
جیمین:هومممم...نه
ا.ت:چراااا اونا مث برادرن برام
جیمین:باشه هرکاری دوس داری بکن
ا.ت:آخجووون خب ببین بقیه رامن و تو بخور من برم لباس بپوشم و دعوتشون کنم هو هووو
جیمین:هوفف:/
رفتن اتاقم و گوشیمو برداشتم زنگ زدن به جین هیونگ
جین:یاااا مزاحمم نین دارم گیم میزنم باباییی...
ا.ت:نه نههه هیونگ قط نکن میاین خونمون
جین:آخجون غذا معلومه میایم...خرس های قطبیییییی...بیدار شین میریم مهمونی
خب دیگه ا.ت خدافظ
ا.ت:خدافظ
*فلش بک به بعد اومدن اکیپ*
ا.ت:عاره خلاصه اینجوریاس
کوک:عاااام...ا.ت...اگه جیمین ناراحت نمیشه...ازش اجازه بگیر بریم اتاق باهات یه کار دارم
ا.ت:نگو که نصیحت میخوای بکنیم
کوک:تو اجازه بگیر
برگشتم یه نگاه مظلوم به جیمین کردم جیمینم اجازه داد
با کوک رفتیم بالا
کوک:...
وقتی بیدار شدم شب شده بود
جیمین هنوز خواب بود
رفتم دسشویی کارامو کردم و اومدم بیرون یه نگاه به جیمین انداختم
پتوی روشو صاف کردم و رفتم پایین تو آشپز خونه
یه قابلمه در آوردم توشو آب ریختم گذاشتم بعد اینکه جوشید رامن و انداختم توش
ریختمش تو بشقاب و شروع کردم به خوردن
که یهو سایه ی یه چیزی رو آشپز خونه افتاد برگشتم دیدم جیمینه یه نفس راحت کشیدم
شروع کرد به خندیدن طوری که بفهمونه از قصد اینکار و کرده
ا.ت:یاااا نکن...راستی خوبی؟
جیمین:قیافه ات عالی بود...خب بسه عاره بهترم...چی شده انگار میخوای چیزی بگی
ا.ت:میشه دوباره دوستامو دعوت کنیم؟
جیمین:هومممم...نه
ا.ت:چراااا اونا مث برادرن برام
جیمین:باشه هرکاری دوس داری بکن
ا.ت:آخجووون خب ببین بقیه رامن و تو بخور من برم لباس بپوشم و دعوتشون کنم هو هووو
جیمین:هوفف:/
رفتن اتاقم و گوشیمو برداشتم زنگ زدن به جین هیونگ
جین:یاااا مزاحمم نین دارم گیم میزنم باباییی...
ا.ت:نه نههه هیونگ قط نکن میاین خونمون
جین:آخجون غذا معلومه میایم...خرس های قطبیییییی...بیدار شین میریم مهمونی
خب دیگه ا.ت خدافظ
ا.ت:خدافظ
*فلش بک به بعد اومدن اکیپ*
ا.ت:عاره خلاصه اینجوریاس
کوک:عاااام...ا.ت...اگه جیمین ناراحت نمیشه...ازش اجازه بگیر بریم اتاق باهات یه کار دارم
ا.ت:نگو که نصیحت میخوای بکنیم
کوک:تو اجازه بگیر
برگشتم یه نگاه مظلوم به جیمین کردم جیمینم اجازه داد
با کوک رفتیم بالا
کوک:...
۳۲.۴k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.