پارت ۵۲
پارت ۵۲
ددی_شوگره_اجباریه من
بعد اینکه جیمین درو قفل کرد رفت سمت سانامی و با لگد زد تو شکمش ک محکم خورد به دیوار...
سرش ک خورد به دیوار خونی شد...
ولی جیمین بی تفاوت رفت سمتش و بلندش کرد و با مشت زد گوشه لبش ک جر خورد و خونی شد...
سانامی:: جییییغغغغغغغ حققق.حقققق ت..ترخداااا...م..منو حق..حقق ب..ببخش... گوه خوردم😭😭
جیمین اصلا ب حرفاش گوش نمیداد...
کمر بندشو دراورد و رفت سمتش و شروع به زدنش کرد...
سانامی از درد شدید فقط جیغ میکشید و گریه میکرد
هیچ کسی نبود ب دادش برسه...اگرم میبود جرئت دخالت نداشتن...
سانامی:: عااااااییییییییییییی ب..بسه ترخدااا حققق..حقققق التماست میکنمممم عااههههعع
جیمین بازم با کمر بند میزدش...طوری ک سانامی فکر میکرد کل بدنش الان خونی میشه...
جیمین رفت سمتش و پیرهنشو درآورد...
یه شرت پاشم بود...تقریبا بدنش لخت بود...
بعد دوباره جیمین شروع ب زدنش کرد...
با لگد ب سینش زد ک افتاد زمین
بازم شروع ب زدنش بااون کمربنده کرد...
جیمین:: که منو حرصی میکنی...دختره حرومزاده هرزه...هرزه ای مثل تو لیاقت موندن اینجارو نداره باید بمیری...باید بری ب درک...خودم میخام ب گور بفرستمت...
تقریبا کل بدن سانامی کبود شده بود...
جون ناله کردنم نداشت...
تا که جیمین عصبی کمر بندو پرت کرد یه گوشه...
تندتند نفس میزد...
رفت چونشو گرفت و بلندش کرد...
از سر و دماغ و گوشه لبش خون میرفت...
دور یکی از چشاش و زیر اون یکی کبوده کبود بود...
بدنشم ک دیگه سیاه...
جیمین:: هه...بدبخته بینوا...
یهو سانامی بیهوش شد...
جیمین بدون توجه بهش ولش کرد و رفت بیرون...
در اتاقم قفل کرد...
کسی تو عمارت نبود...
رفت سوار ماشین شد که بره...
انگار بیرون کار داشت...
بیست مین بعد شیومین رسید...
وقتی اومد تو سالن هیچکسو ندید...
شیومین:: ارباب؟!...سانووو..سانامیییی...ای خدا کجان
یهو سانو از پشت سرش رسید...
سانو:: چی شد سانامیو کشت؟!
شیومین:: بلهه؟؟!!
سانو:: ارباب سانامیو کشت؟!
شیومین:: چرا باید این کارو کنه صگ😒😐
سانو همچیو تعریف کرد...
شیومین:: ی..یعنی...
سانو:: فک کنم رفت کفنش کنه
شیومین:: عههه ن...اینطور نیست...شاید تو اتاقشه...
سانو رفت تو اتاق
بعد اومد بیرون
سانو:: اینجا نیست،،،ا..اتاق ارباب😐
شیومین:: مگه از جون خودت سیری؟!
سانو:: ن..نه صبر میکنیم تا عاجوما بیاد ...
شیومین:: ب هیچ کسی مربوط نیست...بهتره دخالت نکنیم
سانو:: راست میگیا...ولی فک کنم سانامی بیچاره...
شیومین:: ب..بسه
................
پرش زمانی...
ساعت ۱۰ شب...
عاجوما:: یعنی چی اون دونفر کجان؟!
سانو:: من میگم رفت کنش تو گور
عاجوما:: خفه شو...بخاطر یه بوس اتفاقی؟؟!! جیمین ک رو این دختر غیرت نداره
شیومین:: ولی سانامیو تنشو برا خودش میخاست و...
عاجوما:: تو خفه
شیومین:: چشم...
جیمین:: چخبرتونه؟! چرا جم شدین؟؟!!
سانو:: یا خدا اومد...
عاجوما رفت پیش جیمین
عاجوما:: کو دخترم؟!
جیمین:: اوناش
سانو:: 🤐
عاجوما:: سانامیو میگم
جیمین:: اون فقط ب من مربوط میشه
عاجوما:: جیمین چیکارش کردی؟!
جیمین:: فقط و فقط یکی دیگه...ببینین دارم اخطارای آخرو میدم...فقط یکی دیگه ببینم تو کارام دخالت کنه...یا درمورد کارام و سانامی...سانامی و سانااامی اعتراضی داشته باشه خودم ب حسابش میرسم...اوووکیییی؟؟؟!!!
همه ترسیدن و سکوت کردن...
جیمینم رفت تو اتاقش ک سانامی توش بیهوش بود...
درو باز کرد و رفت داخل...
ددی_شوگره_اجباریه من
بعد اینکه جیمین درو قفل کرد رفت سمت سانامی و با لگد زد تو شکمش ک محکم خورد به دیوار...
سرش ک خورد به دیوار خونی شد...
ولی جیمین بی تفاوت رفت سمتش و بلندش کرد و با مشت زد گوشه لبش ک جر خورد و خونی شد...
سانامی:: جییییغغغغغغغ حققق.حقققق ت..ترخداااا...م..منو حق..حقق ب..ببخش... گوه خوردم😭😭
جیمین اصلا ب حرفاش گوش نمیداد...
کمر بندشو دراورد و رفت سمتش و شروع به زدنش کرد...
سانامی از درد شدید فقط جیغ میکشید و گریه میکرد
هیچ کسی نبود ب دادش برسه...اگرم میبود جرئت دخالت نداشتن...
سانامی:: عااااااییییییییییییی ب..بسه ترخدااا حققق..حقققق التماست میکنمممم عااههههعع
جیمین بازم با کمر بند میزدش...طوری ک سانامی فکر میکرد کل بدنش الان خونی میشه...
جیمین رفت سمتش و پیرهنشو درآورد...
یه شرت پاشم بود...تقریبا بدنش لخت بود...
بعد دوباره جیمین شروع ب زدنش کرد...
با لگد ب سینش زد ک افتاد زمین
بازم شروع ب زدنش بااون کمربنده کرد...
جیمین:: که منو حرصی میکنی...دختره حرومزاده هرزه...هرزه ای مثل تو لیاقت موندن اینجارو نداره باید بمیری...باید بری ب درک...خودم میخام ب گور بفرستمت...
تقریبا کل بدن سانامی کبود شده بود...
جون ناله کردنم نداشت...
تا که جیمین عصبی کمر بندو پرت کرد یه گوشه...
تندتند نفس میزد...
رفت چونشو گرفت و بلندش کرد...
از سر و دماغ و گوشه لبش خون میرفت...
دور یکی از چشاش و زیر اون یکی کبوده کبود بود...
بدنشم ک دیگه سیاه...
جیمین:: هه...بدبخته بینوا...
یهو سانامی بیهوش شد...
جیمین بدون توجه بهش ولش کرد و رفت بیرون...
در اتاقم قفل کرد...
کسی تو عمارت نبود...
رفت سوار ماشین شد که بره...
انگار بیرون کار داشت...
بیست مین بعد شیومین رسید...
وقتی اومد تو سالن هیچکسو ندید...
شیومین:: ارباب؟!...سانووو..سانامیییی...ای خدا کجان
یهو سانو از پشت سرش رسید...
سانو:: چی شد سانامیو کشت؟!
شیومین:: بلهه؟؟!!
سانو:: ارباب سانامیو کشت؟!
شیومین:: چرا باید این کارو کنه صگ😒😐
سانو همچیو تعریف کرد...
شیومین:: ی..یعنی...
سانو:: فک کنم رفت کفنش کنه
شیومین:: عههه ن...اینطور نیست...شاید تو اتاقشه...
سانو رفت تو اتاق
بعد اومد بیرون
سانو:: اینجا نیست،،،ا..اتاق ارباب😐
شیومین:: مگه از جون خودت سیری؟!
سانو:: ن..نه صبر میکنیم تا عاجوما بیاد ...
شیومین:: ب هیچ کسی مربوط نیست...بهتره دخالت نکنیم
سانو:: راست میگیا...ولی فک کنم سانامی بیچاره...
شیومین:: ب..بسه
................
پرش زمانی...
ساعت ۱۰ شب...
عاجوما:: یعنی چی اون دونفر کجان؟!
سانو:: من میگم رفت کنش تو گور
عاجوما:: خفه شو...بخاطر یه بوس اتفاقی؟؟!! جیمین ک رو این دختر غیرت نداره
شیومین:: ولی سانامیو تنشو برا خودش میخاست و...
عاجوما:: تو خفه
شیومین:: چشم...
جیمین:: چخبرتونه؟! چرا جم شدین؟؟!!
سانو:: یا خدا اومد...
عاجوما رفت پیش جیمین
عاجوما:: کو دخترم؟!
جیمین:: اوناش
سانو:: 🤐
عاجوما:: سانامیو میگم
جیمین:: اون فقط ب من مربوط میشه
عاجوما:: جیمین چیکارش کردی؟!
جیمین:: فقط و فقط یکی دیگه...ببینین دارم اخطارای آخرو میدم...فقط یکی دیگه ببینم تو کارام دخالت کنه...یا درمورد کارام و سانامی...سانامی و سانااامی اعتراضی داشته باشه خودم ب حسابش میرسم...اوووکیییی؟؟؟!!!
همه ترسیدن و سکوت کردن...
جیمینم رفت تو اتاقش ک سانامی توش بیهوش بود...
درو باز کرد و رفت داخل...
۴۰.۶k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.