رمان جین
رمان جین
جین :نمیخوام یه کاری کنم که بعد پشیمون بشم پس لطفاً وسایلاتو جمع کن و از اینجا برو(با بغض )
از اتاق رفت بیرون و من موندم و کلی حرف های نگفته همون طور که خود جین گفت رفتم وسایلمو جمع کردم اعضا همون موقع رفتن اما فکر کنم جین هنوز تو خونست درو باز کردم و رفتم سمت خونه ی خودم اما تا رفتم خونه الکس زنگ زد ولی با چیزی که گفت سرم گیج
رفت و سیاهی
(الکس همون پسرست که با ات تو خونه بود )
از زبون نامجون
بدبخت جین خیلی بهم ریخت ای کاش به پسرا نمی گفتم
دو روز بعد
تو این دو روز جین خیلی بدتر از قبلش شده در حدی حالش بده و افسردس که اجازه دادن فعلا سربازی نره تا وقتی که حالش بهتر بشه داشتم آماده می شدم برم پیش جین که زنگ در خونه خورده شد رفتم باز کردم که با همون پسره رو به رو شدم
نامجون :تو اینجا چیکار می کنی ؟
الکس :می خواستم یه چیزی بهتون بگم
نامجون: مگه الان نباید پیش ات باشی ؟منم باید پیش جین باشم
الکس :مادر ات مرد
نامجون :چی ؟
الکس : من بادیگارد آقای کیم هستم تازه منو استخدام کردن خانم ات گفتن دوربین ها و دیدین برای همین آقای کیم منو نشناختن چون ماسک داشتم اون روز رفتم که وسایل هایی که آقای کیم گفتن رو براشون ببرم که دیدم خانم ات دارن گریه می کنن رفتم پیششون که بهم گفتن مادرشون سرطان داره و دکتر گفته احتمال زنده بودنشون خیلی کمه من شمارم رو دادم به بیمارستان که اگه اتفاقی افتاد به من بگم چون ات حالش خوب نبود دو روز پیش زنگ زدن و گفتن مادرشون موقع عمل از دنیا رفتن فقط اومدم بهتون بگم با این کاری که شماها کردین نه تنها کسی رو نجات ندادین بلکه باعث نابود شدن دوستتون و کسی بود که با تمام وجودش عاشق بود اما بهش تهمت خیانت زدن
جین :نمیخوام یه کاری کنم که بعد پشیمون بشم پس لطفاً وسایلاتو جمع کن و از اینجا برو(با بغض )
از اتاق رفت بیرون و من موندم و کلی حرف های نگفته همون طور که خود جین گفت رفتم وسایلمو جمع کردم اعضا همون موقع رفتن اما فکر کنم جین هنوز تو خونست درو باز کردم و رفتم سمت خونه ی خودم اما تا رفتم خونه الکس زنگ زد ولی با چیزی که گفت سرم گیج
رفت و سیاهی
(الکس همون پسرست که با ات تو خونه بود )
از زبون نامجون
بدبخت جین خیلی بهم ریخت ای کاش به پسرا نمی گفتم
دو روز بعد
تو این دو روز جین خیلی بدتر از قبلش شده در حدی حالش بده و افسردس که اجازه دادن فعلا سربازی نره تا وقتی که حالش بهتر بشه داشتم آماده می شدم برم پیش جین که زنگ در خونه خورده شد رفتم باز کردم که با همون پسره رو به رو شدم
نامجون :تو اینجا چیکار می کنی ؟
الکس :می خواستم یه چیزی بهتون بگم
نامجون: مگه الان نباید پیش ات باشی ؟منم باید پیش جین باشم
الکس :مادر ات مرد
نامجون :چی ؟
الکس : من بادیگارد آقای کیم هستم تازه منو استخدام کردن خانم ات گفتن دوربین ها و دیدین برای همین آقای کیم منو نشناختن چون ماسک داشتم اون روز رفتم که وسایل هایی که آقای کیم گفتن رو براشون ببرم که دیدم خانم ات دارن گریه می کنن رفتم پیششون که بهم گفتن مادرشون سرطان داره و دکتر گفته احتمال زنده بودنشون خیلی کمه من شمارم رو دادم به بیمارستان که اگه اتفاقی افتاد به من بگم چون ات حالش خوب نبود دو روز پیش زنگ زدن و گفتن مادرشون موقع عمل از دنیا رفتن فقط اومدم بهتون بگم با این کاری که شماها کردین نه تنها کسی رو نجات ندادین بلکه باعث نابود شدن دوستتون و کسی بود که با تمام وجودش عاشق بود اما بهش تهمت خیانت زدن
۱۴.۴k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.