رمان جین
رمان جین
تا بادیگارده رفت سریع زنگ زدم به شوگ
شوگا :سلام
نامجون :سلام یونگی گند زدیم
شوگا :چی شده ؟
تمام ماجرا رو گفتم
شوگا : من میرم خونه جین توهم بیا ببینیم چیکار باید بکنیم
نامجون : باشه
رفتم سمت خونه ی جین یکم نشستم اومدم ماجرا رو به جین بگم که شوگا گفت کارم داره و رفتیم تو آشپزخونه
نامجون :چرا نزاشتی بگم
شوگا :قبل از اینکه بیای جین کلی باهام حرف زد انقدر اعصبانی بود بخاطر این موضوع که اگه بهش بگیم همین وسط دارمون میزنه
نامجون :پس چیکار کنیم ؟
شوگا :بیا فعلا هیچی نگیم تا ببینیم چی میشه
از زبون الکس
بعد از خونه نامجون رفتم سمت دارو خانه و دارو های ات رو براش گرفتم و بعد رفتم سمت خونه ات
الکس :ات ات کجایی ؟ (بلند )
رفتم سمت اتاق که دیدم داره گریه می کنه
الکس :ات از وقتی رفتم داری گریه میکنی؟
ات:م.....ما....(با گریه )
الکس: هیشششش آروم باش بیا دارو هاتو بگیر بخواب
با کلی زور ات رو خوابوندم و رفتم غذا درست کردم ات جای خواهر نداشتمه و دلم نمیخواد اینجوری ببینمش پس هرکاری برای خوب شدنش انجام میدم
یک ماه بعد
حال ات خوب که هیچی بدتر هم شده امروز قراره بره خونه ی قبلیش تا یه سری از وسایل هاش که جا مونده رو بیاره
الکس : بریم ؟
ات:بریم
با ات رفتیم داخل خونه که با چیزی که دیدم پشمام ریخت
یه دختره روی پای جین نشسته بود و همه ی اعضا هم بودن و داشتن میخندیدن و حرف میزنن یهو جین لبای دختره رو بوسید نگاه ات کردم که با چشمای اشکیش داشت اون صحنه رو نگاه می کرد یهو رفت داخل و بدون توجه به بقیه رفت و وسایلش رو آورد
جین : وایسا ببینم
ات:چته
جین:تو با بادیگاردم ریختی رو هم ؟
ات:تو هم با دوستم ریختی روهم
جین:چرت و پرت نگو جواب منو بده
ات:دوستات بهت نگفتن؟
جین :چی رو ؟
ات:ولش کن ....آره من خیانت کردم ولی تو هم ناراحت نیستی الان میتونی راحت با دوستم باشی
تا بادیگارده رفت سریع زنگ زدم به شوگ
شوگا :سلام
نامجون :سلام یونگی گند زدیم
شوگا :چی شده ؟
تمام ماجرا رو گفتم
شوگا : من میرم خونه جین توهم بیا ببینیم چیکار باید بکنیم
نامجون : باشه
رفتم سمت خونه ی جین یکم نشستم اومدم ماجرا رو به جین بگم که شوگا گفت کارم داره و رفتیم تو آشپزخونه
نامجون :چرا نزاشتی بگم
شوگا :قبل از اینکه بیای جین کلی باهام حرف زد انقدر اعصبانی بود بخاطر این موضوع که اگه بهش بگیم همین وسط دارمون میزنه
نامجون :پس چیکار کنیم ؟
شوگا :بیا فعلا هیچی نگیم تا ببینیم چی میشه
از زبون الکس
بعد از خونه نامجون رفتم سمت دارو خانه و دارو های ات رو براش گرفتم و بعد رفتم سمت خونه ات
الکس :ات ات کجایی ؟ (بلند )
رفتم سمت اتاق که دیدم داره گریه می کنه
الکس :ات از وقتی رفتم داری گریه میکنی؟
ات:م.....ما....(با گریه )
الکس: هیشششش آروم باش بیا دارو هاتو بگیر بخواب
با کلی زور ات رو خوابوندم و رفتم غذا درست کردم ات جای خواهر نداشتمه و دلم نمیخواد اینجوری ببینمش پس هرکاری برای خوب شدنش انجام میدم
یک ماه بعد
حال ات خوب که هیچی بدتر هم شده امروز قراره بره خونه ی قبلیش تا یه سری از وسایل هاش که جا مونده رو بیاره
الکس : بریم ؟
ات:بریم
با ات رفتیم داخل خونه که با چیزی که دیدم پشمام ریخت
یه دختره روی پای جین نشسته بود و همه ی اعضا هم بودن و داشتن میخندیدن و حرف میزنن یهو جین لبای دختره رو بوسید نگاه ات کردم که با چشمای اشکیش داشت اون صحنه رو نگاه می کرد یهو رفت داخل و بدون توجه به بقیه رفت و وسایلش رو آورد
جین : وایسا ببینم
ات:چته
جین:تو با بادیگاردم ریختی رو هم ؟
ات:تو هم با دوستم ریختی روهم
جین:چرت و پرت نگو جواب منو بده
ات:دوستات بهت نگفتن؟
جین :چی رو ؟
ات:ولش کن ....آره من خیانت کردم ولی تو هم ناراحت نیستی الان میتونی راحت با دوستم باشی
- ۱۸.۴k
- ۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط