Part{13}
Part{13}
دستمو محکم گرفت و انداختم رو زمین...
با مغز و همه چیم اومدم زمین
+خب....خانوم کوچولوی ما از ددیش فرار میکنه اره؟(پوزخند)
_هق....هق...ت...ت...تروخدا...و...ولم کن جونگ کوک
+نچ نچ نچ بیبی گرل تازه کارم باهات شروع شده
قشنگ دیگه سکته رو زدم...با هر حرفش هق هقدم بلند تر میشد...
بازومو گرفت و انداختم رو تخت و...
(یه چیز خیلییییییییی خیلیییییییی خشنننننننن خشننننننن تصور کنید)
پرش زمانی به صبح
ا/ت ویو:
اییییی هققققق خدا لعنتت کنه بیشور دخترونگیمو ازم گرفت...رو ملافه رو نگاه کردم کردم خونی بود..
به هزار زور و بدبختی بلند شدم رفتم حموم...دوش اب گرم و باز کردم و رفتم زیر اب و هق میزدم..
بلخره بعد ۴۰ مین به زور از حموم دل کندمو اومدم بیرون..
خودمو تو اینه نگاه کردم؛گردنمو انقد با لیف سابیده بودم زخم شده بود...
لباس زیرامو پوشیدم و یه هودی لش صورتی خرگوشی که تا بالای زانوم بود پوشیدم...
دلم هنوز درد میکرد برای همین رفتم تو اشپزخونه تا از اجوما یه مسکن بگیرم
_ا...اجوما میشه بم یه مسکن بدی
@باشه دخترم الان بهت میدم..
مث اینکه فهمید چم شده از حالت صورتش فهمیدم...
مسکن و خوردم و یه ذره اروم شدم....تصمیم گرفتم یه کم فیلم نگاه کنم پس رفتم نشستم پای فیلم دیدن
اصلا نمیتونستم رو فیلم تمرکز کنم...همش فکرم درگیر جونگ کوک بود...وای چطوری بعد اون کاری که باهام کرد دارم بهش فکر میکنم...؟نمیدونم هیچی نمیدونم تصمیم گرفته بودم انقد بهش زبون درازی نکنم و به حرفاش گوش کنم..اخه هربار که جواب میدم به ضرر خودم تموم میشه!
اههههههه نمیدونم فعلا ول کن
پرش زمانی به شب:
رو مبل نشسته بودم و تو فکر بودم که در عمارت باز شدو جونگ کوک اومد...کنارم نشست
+سلام
_سلام
+خب درد نداری؟
_ن....نه ندارم
+چه عجب بیبی گرلم یه بار مث ادم رفتار میکنه
_(چشم غره)
+خیله خب حالا اینارو ول کن فردا صمیمی ترین دوستم تهیونگ میاد اینجا خواستم بهت بگم ساعت ۶ اماده باشی
_ا...اها باشه
کوک ویو:
چه عجب یه بار مث ادم رفتار کرد...اروم کمرشو گرفتم و کشیدمش سمت بغلم...
ا/ت ویو:
بغلم کرد...برای اولین بار دلم نمیخواست پسش بزنم پس سرمو گذاشتم رو سینشو منم متقابلا بغلش کردم
کوک ویو:
وادااااا فاککککک این بغلم کرد...اخی بچممم؛اخه نگاش کن چقد خوشگله با اون دوتا تیله ابی معصومش...نمیدونم کی انقد عاشقش شدم:))
شرایط پارت بعد:
۲۰ لایک
۱۰ کامنت
(بچه ها ببخشید دیر به دیر میزارم چون هم سرم شلوغه هم حالم زیاد خوب نیست واقعا ممنون بخاطر حمایتاتون)
دستمو محکم گرفت و انداختم رو زمین...
با مغز و همه چیم اومدم زمین
+خب....خانوم کوچولوی ما از ددیش فرار میکنه اره؟(پوزخند)
_هق....هق...ت...ت...تروخدا...و...ولم کن جونگ کوک
+نچ نچ نچ بیبی گرل تازه کارم باهات شروع شده
قشنگ دیگه سکته رو زدم...با هر حرفش هق هقدم بلند تر میشد...
بازومو گرفت و انداختم رو تخت و...
(یه چیز خیلییییییییی خیلیییییییی خشنننننننن خشننننننن تصور کنید)
پرش زمانی به صبح
ا/ت ویو:
اییییی هققققق خدا لعنتت کنه بیشور دخترونگیمو ازم گرفت...رو ملافه رو نگاه کردم کردم خونی بود..
به هزار زور و بدبختی بلند شدم رفتم حموم...دوش اب گرم و باز کردم و رفتم زیر اب و هق میزدم..
بلخره بعد ۴۰ مین به زور از حموم دل کندمو اومدم بیرون..
خودمو تو اینه نگاه کردم؛گردنمو انقد با لیف سابیده بودم زخم شده بود...
لباس زیرامو پوشیدم و یه هودی لش صورتی خرگوشی که تا بالای زانوم بود پوشیدم...
دلم هنوز درد میکرد برای همین رفتم تو اشپزخونه تا از اجوما یه مسکن بگیرم
_ا...اجوما میشه بم یه مسکن بدی
@باشه دخترم الان بهت میدم..
مث اینکه فهمید چم شده از حالت صورتش فهمیدم...
مسکن و خوردم و یه ذره اروم شدم....تصمیم گرفتم یه کم فیلم نگاه کنم پس رفتم نشستم پای فیلم دیدن
اصلا نمیتونستم رو فیلم تمرکز کنم...همش فکرم درگیر جونگ کوک بود...وای چطوری بعد اون کاری که باهام کرد دارم بهش فکر میکنم...؟نمیدونم هیچی نمیدونم تصمیم گرفته بودم انقد بهش زبون درازی نکنم و به حرفاش گوش کنم..اخه هربار که جواب میدم به ضرر خودم تموم میشه!
اههههههه نمیدونم فعلا ول کن
پرش زمانی به شب:
رو مبل نشسته بودم و تو فکر بودم که در عمارت باز شدو جونگ کوک اومد...کنارم نشست
+سلام
_سلام
+خب درد نداری؟
_ن....نه ندارم
+چه عجب بیبی گرلم یه بار مث ادم رفتار میکنه
_(چشم غره)
+خیله خب حالا اینارو ول کن فردا صمیمی ترین دوستم تهیونگ میاد اینجا خواستم بهت بگم ساعت ۶ اماده باشی
_ا...اها باشه
کوک ویو:
چه عجب یه بار مث ادم رفتار کرد...اروم کمرشو گرفتم و کشیدمش سمت بغلم...
ا/ت ویو:
بغلم کرد...برای اولین بار دلم نمیخواست پسش بزنم پس سرمو گذاشتم رو سینشو منم متقابلا بغلش کردم
کوک ویو:
وادااااا فاککککک این بغلم کرد...اخی بچممم؛اخه نگاش کن چقد خوشگله با اون دوتا تیله ابی معصومش...نمیدونم کی انقد عاشقش شدم:))
شرایط پارت بعد:
۲۰ لایک
۱۰ کامنت
(بچه ها ببخشید دیر به دیر میزارم چون هم سرم شلوغه هم حالم زیاد خوب نیست واقعا ممنون بخاطر حمایتاتون)
۲۳.۷k
۳۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.