part 46
part 46
تهیونگ
امروز کارم توی شرکت خیلی تول کشید و خیلی خسته شدم
واسه همین خیلی دیر برگشتم فکر میکردم ات حتما خیلی عصبانی میشه
که چرا دیر کردم ولی وقتی وارد اوتاق شدم ات کنار پنجره وایستاده
و غرق در افکارش بود
حتما منتظر من جلوی پنجره وایستاده بود وقتی باهاش حرف زدم لحنش خیلی عجیب بود ازش بپرسدم چیزی شده
مطمئنم باز سیون کاری کرده ات ناراحت بشه
《صبح زود بعد 》
ات با نوره خورشيد که به چشماش میخورد بیدار شد
مثله همیشه با جایی خالی تهیونگ مواجه شد
فکر میکرد حتما بازم کاری براش پیش اومده و صبح زود رفته
اما وقتی از تخت بلند شد
گوشی تهیونگ رو دیدی که روی میز گذاشته براش سوال شده
که شوهرش صبح به اين زودی کجا رفته
اما بیخیال فکر های منفی شد و به سمت حمام رفت تا دوش بگیره
بعد از چند مین از حمام اومد بیرون و با چهره عصبانی تهیونگ مواجه شد
که درحالی شونه کردن موهاش بود
ات : تهیونگ چیزی شده چرا چهرت عصبانی به نظر میاد
تهیونگ : چیزی نیست
اینو با لحنه عصبانی گفت و بدون نگاه کردن به ات یا گفتن چیزه دیگهای
از اوتاق خارج شدم ات با خودش فکر میکرد که چرا تهیونگ اینجوری رفتار کرد یعنی چی شده
تهیونگ
وقتی صبح بیدار شدم ات خواب بود منم برای اینکه هوا بخرم رفتم
از اوتاق خارج شدم و به رفتم توی بالکون عمارت چند مین اونجا بودم
یکی از پشت بغلم کرد اول فکردم ات که بغلم کرده اما بوی عطر اون نمیداد سعی کردم دستاشو از دوره کمرم باز کنم که گفت
سیون : تهیونگ لطفا اجاره بده همینجوری بمونه
خیلی دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ وقتی صدای سیون شنید زود دستاشو از دوره کمر خودش باز کرد
و ازش فاصله گرفت و گفت
تهیونگ : تو چطوری جرعت میکنی بهم دست بزنی (با عصبانیت )
سیون : تهیونگ من عاشقتم اون دوختره لیاقت تورو نداره (مظلومیت )
تهیونگ : در مورد ات درست حرف بزنم اون همسر منه باید قبل از اینکه
( با عصبانیت )
سیون : تهیونگ من خیلی دوستت دارم پشیمونم از اينکه ولت کردم
تهیونگ : تو وقتی فهمیدی من پسره واقعا این خانواده نیستم
بهم خیانت کردی
سیون : من اشتباه کردم اما میدونم تو هم هنوز دوسم داری ما میتونی دوباره با هم باشیم
درحال نزدیک شدن به تهیونگ
تهیونگ : من هیچ حسی بهت نداره من عاشق ات هستم
و به هرزه های مثل تو هیچ کاری ندارم
سیون : ببین حتا اون ات که انقدر بهش اعتماد داری
هم اگه بفهمه پسره واقعا خانواده کیم نیستی ولت میکنه
ادامه دارد >>>>>>>>>
لایک فراموش نشه خوشگلا 😉💜
تهیونگ
امروز کارم توی شرکت خیلی تول کشید و خیلی خسته شدم
واسه همین خیلی دیر برگشتم فکر میکردم ات حتما خیلی عصبانی میشه
که چرا دیر کردم ولی وقتی وارد اوتاق شدم ات کنار پنجره وایستاده
و غرق در افکارش بود
حتما منتظر من جلوی پنجره وایستاده بود وقتی باهاش حرف زدم لحنش خیلی عجیب بود ازش بپرسدم چیزی شده
مطمئنم باز سیون کاری کرده ات ناراحت بشه
《صبح زود بعد 》
ات با نوره خورشيد که به چشماش میخورد بیدار شد
مثله همیشه با جایی خالی تهیونگ مواجه شد
فکر میکرد حتما بازم کاری براش پیش اومده و صبح زود رفته
اما وقتی از تخت بلند شد
گوشی تهیونگ رو دیدی که روی میز گذاشته براش سوال شده
که شوهرش صبح به اين زودی کجا رفته
اما بیخیال فکر های منفی شد و به سمت حمام رفت تا دوش بگیره
بعد از چند مین از حمام اومد بیرون و با چهره عصبانی تهیونگ مواجه شد
که درحالی شونه کردن موهاش بود
ات : تهیونگ چیزی شده چرا چهرت عصبانی به نظر میاد
تهیونگ : چیزی نیست
اینو با لحنه عصبانی گفت و بدون نگاه کردن به ات یا گفتن چیزه دیگهای
از اوتاق خارج شدم ات با خودش فکر میکرد که چرا تهیونگ اینجوری رفتار کرد یعنی چی شده
تهیونگ
وقتی صبح بیدار شدم ات خواب بود منم برای اینکه هوا بخرم رفتم
از اوتاق خارج شدم و به رفتم توی بالکون عمارت چند مین اونجا بودم
یکی از پشت بغلم کرد اول فکردم ات که بغلم کرده اما بوی عطر اون نمیداد سعی کردم دستاشو از دوره کمرم باز کنم که گفت
سیون : تهیونگ لطفا اجاره بده همینجوری بمونه
خیلی دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ وقتی صدای سیون شنید زود دستاشو از دوره کمر خودش باز کرد
و ازش فاصله گرفت و گفت
تهیونگ : تو چطوری جرعت میکنی بهم دست بزنی (با عصبانیت )
سیون : تهیونگ من عاشقتم اون دوختره لیاقت تورو نداره (مظلومیت )
تهیونگ : در مورد ات درست حرف بزنم اون همسر منه باید قبل از اینکه
( با عصبانیت )
سیون : تهیونگ من خیلی دوستت دارم پشیمونم از اينکه ولت کردم
تهیونگ : تو وقتی فهمیدی من پسره واقعا این خانواده نیستم
بهم خیانت کردی
سیون : من اشتباه کردم اما میدونم تو هم هنوز دوسم داری ما میتونی دوباره با هم باشیم
درحال نزدیک شدن به تهیونگ
تهیونگ : من هیچ حسی بهت نداره من عاشق ات هستم
و به هرزه های مثل تو هیچ کاری ندارم
سیون : ببین حتا اون ات که انقدر بهش اعتماد داری
هم اگه بفهمه پسره واقعا خانواده کیم نیستی ولت میکنه
ادامه دارد >>>>>>>>>
لایک فراموش نشه خوشگلا 😉💜
۵.۵k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.