p39
p39
خب که چی.. اصلا برام مهم نیست ... من که واسه این دنیا نیستم بمیرمم برای هیچ کس مهم نیس...سرمو به دختی تکیه دادمو چشمامو بستم...
ویو جیمین
داشتم با حرفایه جولیا که از شوهرش غیبت میکرد میخندیدم... که لخظه ای چشمم به ات خورد.. چرا بغض کرده؟.. ترسیدمو لبخندم محو شد.. اشک از چشماش ریخت صداش کردم ولی رفت ..
جولیا. پادشاه میشنوید؟ اصلا مادر شوهرم خیلی بده نمیدونین که...
جیمین. بقیش برای بعد..
سریع بلند شدمو لباسمو پوشیدم دنبال ات گشتم ولی نبود کل جاهای روستا رو گشتم..... دیگه داشت صبح میشد.. یعنی چی شده دیگه داشنم دیونه میشدم
جونگ هو.تو آشپز خونه نیست(نفس نفس)
جیمین. من میرم بیرون روستا رو بگردم تو اینجا رو بگرد
جونک هو. ولی الان...
جیمین. من رفتم
بدون هیچ درنگی از روستا خارج شدم نصف جنگلو گشتم... صداش میکردم ولی کسی جوابمو نمیداد.... برای یک لحظه صدایه داد ات رو شنیدم انقدر ترسیدم که قلبم درد میکردو دستام میلرزید
به سمت منبع صدا رفتم... با دیدین ات که سعی داشت با چوب جوجه تیغی رو بزنه ترسم از بین رفتو جاشو خنده های بلندم گرفت
ویو ات
با حس سوراخ شدن انگشتم از خواب پریدم... نگاهی به انگشتم کردم که زیرش یه جوجه تیغی بود جیغ بنفشی زدمو ازش دور شدم چوبی که کنار دستم بودو برداشتمو گرفتم طرفش..
ات. بیای نزدیکم میکشمتتتت
یدونه زدم به بهش که اصلا تکون نخورد..
میخواستم بازم بزنم که صدایه خندهای بلند جیمینو شنیدم سریع برگشتم که دیدم داره به من میخنده میخواستم برم سمتشو بغلش کنم.. ولی با یاد آوری اتفاقات دیشب سر جام وایستادم.. دست از خنده برداشت بدو بدو امد سمتومحکم بغلم کرد..
جیمین. دیونه میدونی چقدر دنبالت گشتم؟ کجا رفتی یهو
پسش زدم که با چشایه از حدقه در امده نگام کرد
ات. ولم کن
جیمین. ات چیشده؟
ات. دیشب خوش گذشت؟
جیمین. چی چیو خوش کذشت کل شبو دنبالت گشتم
نمیخواستم حرفشو باور کنم ولی با دیدن چشایی که شده بود یه کاسه خون برام مدرک شدن...
ات. منظورم تو حموم بود..
جیمین. چی؟.. اره باورت نمیشه شوهر جولیا چقدر احمقه(خنده)
ات. چـ چی شوهرش؟
جیمین. اره
ات. اونا شوهر دارن؟
جیمین. اره همشون.. حتی بچه هم دارن
ات. تو خجالت نمیکشی با کسی که شوهرو بچه داره وارد رابطه میشیییی هااا(داد)
جیمین. چی میگی ات؟ کدوم رابطه؟
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
خب که چی.. اصلا برام مهم نیست ... من که واسه این دنیا نیستم بمیرمم برای هیچ کس مهم نیس...سرمو به دختی تکیه دادمو چشمامو بستم...
ویو جیمین
داشتم با حرفایه جولیا که از شوهرش غیبت میکرد میخندیدم... که لخظه ای چشمم به ات خورد.. چرا بغض کرده؟.. ترسیدمو لبخندم محو شد.. اشک از چشماش ریخت صداش کردم ولی رفت ..
جولیا. پادشاه میشنوید؟ اصلا مادر شوهرم خیلی بده نمیدونین که...
جیمین. بقیش برای بعد..
سریع بلند شدمو لباسمو پوشیدم دنبال ات گشتم ولی نبود کل جاهای روستا رو گشتم..... دیگه داشت صبح میشد.. یعنی چی شده دیگه داشنم دیونه میشدم
جونگ هو.تو آشپز خونه نیست(نفس نفس)
جیمین. من میرم بیرون روستا رو بگردم تو اینجا رو بگرد
جونک هو. ولی الان...
جیمین. من رفتم
بدون هیچ درنگی از روستا خارج شدم نصف جنگلو گشتم... صداش میکردم ولی کسی جوابمو نمیداد.... برای یک لحظه صدایه داد ات رو شنیدم انقدر ترسیدم که قلبم درد میکردو دستام میلرزید
به سمت منبع صدا رفتم... با دیدین ات که سعی داشت با چوب جوجه تیغی رو بزنه ترسم از بین رفتو جاشو خنده های بلندم گرفت
ویو ات
با حس سوراخ شدن انگشتم از خواب پریدم... نگاهی به انگشتم کردم که زیرش یه جوجه تیغی بود جیغ بنفشی زدمو ازش دور شدم چوبی که کنار دستم بودو برداشتمو گرفتم طرفش..
ات. بیای نزدیکم میکشمتتتت
یدونه زدم به بهش که اصلا تکون نخورد..
میخواستم بازم بزنم که صدایه خندهای بلند جیمینو شنیدم سریع برگشتم که دیدم داره به من میخنده میخواستم برم سمتشو بغلش کنم.. ولی با یاد آوری اتفاقات دیشب سر جام وایستادم.. دست از خنده برداشت بدو بدو امد سمتومحکم بغلم کرد..
جیمین. دیونه میدونی چقدر دنبالت گشتم؟ کجا رفتی یهو
پسش زدم که با چشایه از حدقه در امده نگام کرد
ات. ولم کن
جیمین. ات چیشده؟
ات. دیشب خوش گذشت؟
جیمین. چی چیو خوش کذشت کل شبو دنبالت گشتم
نمیخواستم حرفشو باور کنم ولی با دیدن چشایی که شده بود یه کاسه خون برام مدرک شدن...
ات. منظورم تو حموم بود..
جیمین. چی؟.. اره باورت نمیشه شوهر جولیا چقدر احمقه(خنده)
ات. چـ چی شوهرش؟
جیمین. اره
ات. اونا شوهر دارن؟
جیمین. اره همشون.. حتی بچه هم دارن
ات. تو خجالت نمیکشی با کسی که شوهرو بچه داره وارد رابطه میشیییی هااا(داد)
جیمین. چی میگی ات؟ کدوم رابطه؟
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
۲.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.