p41
p41
ویو ات
چند روزی گذشته ولی... هیچ خبری از جیمینو جونگ هو نیست یعنی.. کسی نیست برامون خبر بیاره خیلی نگرانم یه دلشوره خیلی بدی دارم... میا حالش از منم بدتر به هرحال اون بچس هنوز...
ات. میا میشه دیگه گریه نکنی؟
میا. اگه بلایی سرش بیاد چی؟(گریه)
رویه زانوهام نشستمو دستشو گرفتم (میا رو صندلی نشسته)
ات. هر دوشون سالم برمیگردن... قول میدم.. باشه؟
میا. باشه
ات. میگم نظرت چیه بریم پیششون؟
مید. جـ جونگ هو گفت حتی اگه بمیرنن نباید بریم اونجا(بغض)
ات. ولی من جونگ هو ای نمیبینم؟
میا. منظورت اینه که...
ات. دقیقا همونه... ما میریم..
میا. امشب؟
ات. نه همین الان بلندشو لباستو جمع کن سریع
هردمون به طرف اتاق خودمو رفتیم اون اتاقی که پر از خاطره جیمین بود... دعواهامون... خندیدنامون...عصبی بودنمون... از همه مهم تر اعتراف کردنمون.. تمام وسایلامو جمع کردم مو رفتم بیرون اتاق که دیدم میا جلو دروازه چوبی روستا وایستاده رفتم پیشش
ات. بریم؟
میا. اره بریم
ویو جیمین
چند روزی میشه از روستا رفتنم هنوز هیچ خبری از شورش نیست... یعنی ات چیکار میکنه؟.. خوب غذا میخوره؟... دلش برام تنگ شده؟... من که از دلتنگیش دارم دیونه میشم!جونگ هو کجاس؟....به بیرون از اتاقم رفتم...
جیمین. جونگ هو کجاس؟
مباشر اعظم. به طرف باغ سلطنتی حرکت کردن
جیمین. باشه ممنون
به سمت باغ سلطنتی رفتم جونگ هو رو دیدیم که داشت به دستمالی که دستش بود نگا میکرد...
جیمین. اون چیه؟
جونگ هو. اوه پادشاه... این؟ هیچی یه دستماله فقط
دستمالشو گذاشت تو جیبشو گفت...
جونگ هو. اتفاقی افتاده؟
جیمین. ماله کی بود؟
جونگ هو. چی؟
جیمین. دستماله... زنونه بود
جونک هو. عاااا ماله میاس...ازش گرفتم تاوقتی دلتنگش شدم اونو ببینم..
جیمین. جونگ هو...
جونگ هو. بله؟
جیمین. برو پیش میا..
جونک هو. چـ چی؟!!
جیمین. ممکنه سالم از این جنگ برنگردیم... من به میا قول دادم تو سالم برگردی...
جونگ هو. امکان نداره من تنهاتون نمیزارم...
جیمین. اگه... اگه من برنگشتم مواظب ات باش این آخرین خواسته من از توعه...
جونگ هو.من نمیرم
جیمین. این یه دستوره
جونک هو. منم ازش پیروی نمیکنم
جیمین. میدونی مجازات همچین حرفی چیه؟
جونگ هو. مرگ... ولی من ترجیح میدم بازم همون مرگ رو انتخاب کنم
جیمین. لجباز.... ممنون
جونگ هو.خواهش میکنم سرورم
ویو ات
به پایتخت رسیدیم به سمت قصر حرکت کردیم میخواستیم وارد قصر بشیم که نگهبانا جلومون رو گرفتن
ات. چیکار میکنین؟!!
..... هه جوجه فک کردی کی هستی که با این سرو وضع وارد قصر میشی؟
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
ویو ات
چند روزی گذشته ولی... هیچ خبری از جیمینو جونگ هو نیست یعنی.. کسی نیست برامون خبر بیاره خیلی نگرانم یه دلشوره خیلی بدی دارم... میا حالش از منم بدتر به هرحال اون بچس هنوز...
ات. میا میشه دیگه گریه نکنی؟
میا. اگه بلایی سرش بیاد چی؟(گریه)
رویه زانوهام نشستمو دستشو گرفتم (میا رو صندلی نشسته)
ات. هر دوشون سالم برمیگردن... قول میدم.. باشه؟
میا. باشه
ات. میگم نظرت چیه بریم پیششون؟
مید. جـ جونگ هو گفت حتی اگه بمیرنن نباید بریم اونجا(بغض)
ات. ولی من جونگ هو ای نمیبینم؟
میا. منظورت اینه که...
ات. دقیقا همونه... ما میریم..
میا. امشب؟
ات. نه همین الان بلندشو لباستو جمع کن سریع
هردمون به طرف اتاق خودمو رفتیم اون اتاقی که پر از خاطره جیمین بود... دعواهامون... خندیدنامون...عصبی بودنمون... از همه مهم تر اعتراف کردنمون.. تمام وسایلامو جمع کردم مو رفتم بیرون اتاق که دیدم میا جلو دروازه چوبی روستا وایستاده رفتم پیشش
ات. بریم؟
میا. اره بریم
ویو جیمین
چند روزی میشه از روستا رفتنم هنوز هیچ خبری از شورش نیست... یعنی ات چیکار میکنه؟.. خوب غذا میخوره؟... دلش برام تنگ شده؟... من که از دلتنگیش دارم دیونه میشم!جونگ هو کجاس؟....به بیرون از اتاقم رفتم...
جیمین. جونگ هو کجاس؟
مباشر اعظم. به طرف باغ سلطنتی حرکت کردن
جیمین. باشه ممنون
به سمت باغ سلطنتی رفتم جونگ هو رو دیدیم که داشت به دستمالی که دستش بود نگا میکرد...
جیمین. اون چیه؟
جونگ هو. اوه پادشاه... این؟ هیچی یه دستماله فقط
دستمالشو گذاشت تو جیبشو گفت...
جونگ هو. اتفاقی افتاده؟
جیمین. ماله کی بود؟
جونگ هو. چی؟
جیمین. دستماله... زنونه بود
جونک هو. عاااا ماله میاس...ازش گرفتم تاوقتی دلتنگش شدم اونو ببینم..
جیمین. جونگ هو...
جونگ هو. بله؟
جیمین. برو پیش میا..
جونک هو. چـ چی؟!!
جیمین. ممکنه سالم از این جنگ برنگردیم... من به میا قول دادم تو سالم برگردی...
جونگ هو. امکان نداره من تنهاتون نمیزارم...
جیمین. اگه... اگه من برنگشتم مواظب ات باش این آخرین خواسته من از توعه...
جونگ هو.من نمیرم
جیمین. این یه دستوره
جونک هو. منم ازش پیروی نمیکنم
جیمین. میدونی مجازات همچین حرفی چیه؟
جونگ هو. مرگ... ولی من ترجیح میدم بازم همون مرگ رو انتخاب کنم
جیمین. لجباز.... ممنون
جونگ هو.خواهش میکنم سرورم
ویو ات
به پایتخت رسیدیم به سمت قصر حرکت کردیم میخواستیم وارد قصر بشیم که نگهبانا جلومون رو گرفتن
ات. چیکار میکنین؟!!
..... هه جوجه فک کردی کی هستی که با این سرو وضع وارد قصر میشی؟
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
۳.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.