Elnaz:
Elnaz:
Elnaz:
#آوارگان_در_راه_آمریکا
#قسمت_نهم
پس با این حساب اصلا خجالت نکشید,منم مثله خواهرتون.
تو اون موقعیت موضوع بزرگتر و گُنگ تر شده بود.هرکے تو فکر خودش بود که بعد از 5 دقیقه,با صدای کیمیا اون سکوت نافرجام به پایان رسید.
کیمیا راه میرفت و شروع کرد به حرف زدن:نیلوفر,خب الان تو این کارایی که میکنے اصلا معنی نداره,یا میگے و نظرمونو میخوای یا همه میریم!انتخاب با خودته!
بهار از صندلی بلند شد و دستش رو به معنای اینکه با حرف کیمیا موافقه بلند کرد و حرف کیمیا رو ادامه داد:راست میگه,الان تو با این کارات مارو بیشتر گیج میکنی!یا میگی یا نمیگی؟
نیلوفر که دیگه چاره ای جز راست گفتن نداشت,دستشو به معنای تسلیم شدن بالا برد و گفت:باشه باشه تسلیم!تسلیم!
من اگه بهتون بگم خب معلومه که بهم میریزید و موافقت نمیکنید اما اینم میدونم شما عاشق اونجایید!
من با نگاهی که به نیلوفر میکردم گفتم:عاشق کجا....؟؟
انگشت اشارشو سمتم گرفت و با صدای بلند گفت:سردسته ی اون عاشقا تویی!!
ابروهام رفت توهم,همونطور که رو صندلے نشسته بودم با بیخیالی محکم تکیه دادم به صندلی,این باعث میشد حرصش در بیاد و بعد جوابشو دادم:
صداتو بیار پایین حوصلتو ندارم فسقلی!
_ساکت شو وگرنه...!
+وگرنه چه غلطی میکنی؟(بلند شدم و نیلوفر رو تکیه دادم به دیوار و گفتم)منو میندازی بیرون
Elnaz:
#آوارگان_در_راه_آمریکا
#قسمت_نهم
پس با این حساب اصلا خجالت نکشید,منم مثله خواهرتون.
تو اون موقعیت موضوع بزرگتر و گُنگ تر شده بود.هرکے تو فکر خودش بود که بعد از 5 دقیقه,با صدای کیمیا اون سکوت نافرجام به پایان رسید.
کیمیا راه میرفت و شروع کرد به حرف زدن:نیلوفر,خب الان تو این کارایی که میکنے اصلا معنی نداره,یا میگے و نظرمونو میخوای یا همه میریم!انتخاب با خودته!
بهار از صندلی بلند شد و دستش رو به معنای اینکه با حرف کیمیا موافقه بلند کرد و حرف کیمیا رو ادامه داد:راست میگه,الان تو با این کارات مارو بیشتر گیج میکنی!یا میگی یا نمیگی؟
نیلوفر که دیگه چاره ای جز راست گفتن نداشت,دستشو به معنای تسلیم شدن بالا برد و گفت:باشه باشه تسلیم!تسلیم!
من اگه بهتون بگم خب معلومه که بهم میریزید و موافقت نمیکنید اما اینم میدونم شما عاشق اونجایید!
من با نگاهی که به نیلوفر میکردم گفتم:عاشق کجا....؟؟
انگشت اشارشو سمتم گرفت و با صدای بلند گفت:سردسته ی اون عاشقا تویی!!
ابروهام رفت توهم,همونطور که رو صندلے نشسته بودم با بیخیالی محکم تکیه دادم به صندلی,این باعث میشد حرصش در بیاد و بعد جوابشو دادم:
صداتو بیار پایین حوصلتو ندارم فسقلی!
_ساکت شو وگرنه...!
+وگرنه چه غلطی میکنی؟(بلند شدم و نیلوفر رو تکیه دادم به دیوار و گفتم)منو میندازی بیرون
۲.۴k
۱۶ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.