ای باد به گوشش برسان این خبرم را
ای باد به گوشش برسان این خبرم را
این حال بد و شعر و فقط چشم ترم را
چون تیر نشسته ست غم دوری و هجران
دیدی که نبودش شکسته ست کمرم را
رفت از بغلم او که برایم چو نفس بود
اندوه بزرگی که درآورد پدرم را
هر ثانیه بی او هوسم لحظه ی مرگست
در شام غریبی که نبینم سحرم را
دل بسته شدم سخت کجا بود که ببیند
بی نام گُلش کَس نشناسند اثرم را
در راه اگر جای قدمهای تَرَش بود
این پای نلغزد و نبیند خطرم را
از قول دلم با دل او عاشق عشقم
ای باد به گوشش برسان این خبرم را
این حال بد و شعر و فقط چشم ترم را
چون تیر نشسته ست غم دوری و هجران
دیدی که نبودش شکسته ست کمرم را
رفت از بغلم او که برایم چو نفس بود
اندوه بزرگی که درآورد پدرم را
هر ثانیه بی او هوسم لحظه ی مرگست
در شام غریبی که نبینم سحرم را
دل بسته شدم سخت کجا بود که ببیند
بی نام گُلش کَس نشناسند اثرم را
در راه اگر جای قدمهای تَرَش بود
این پای نلغزد و نبیند خطرم را
از قول دلم با دل او عاشق عشقم
ای باد به گوشش برسان این خبرم را
- ۴۶۰
- ۲۹ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط