۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۵۱
"ویو جونگکوک"
کوک: دیگه از این پرو بازیا در نیار
جوابی بم نداد و فقط اشکاشو پاکمیکرد
کوک: : چَشمتو نشنیدم..؟
نادیا:...چشم ...تکرار نمیشه
از روش کنار رفتم
کوک: بهتره بریبخوابی....
بدون نگاه بهم پاشدو و لباساشو پوشید
لنگ لنگ به سمت در رفت
ولی خوبه ها....با راه رفتنش حال میکنم
قبل از خارج شدنش گفتم:
_ مطمعنی از پله ها میتونی بری پایین؟!!
تیکن و حدی گرفت و گفت:
_ میتونم.....فعلا
و درو بست و رفت ...!
رفتم دوش گرفتم و با پوشیدن لباس مناسب ، از خونه خارج شدم تا ببینم تکلیفم با مینهو چیه!؟
"ویو نادیا"
با هزار بد بختی رفتم اتاقم و مستقیم وان و پُر کردم
با این سوزش چطوری داخلش بشینم؟!
خلاصه با تحملو دردی که داشت خودم داخل اب جا دادم
و بعد از مدت کمی که داخلش موندنم ، خودمو شستم و رفتم بیرون
لباسام و عوض کردم و موهام و خشک کردم
و رو تخت دراز کشیدم
و خیلی زود به دنیایه بیخبری رفتم
.....................
با صدایه اجوما بیدار شدم
نادیا: بله؟
اجوما: پاشو بیا شام بخور دختر، از صبح چییزی نخوردی
رو تخت نشستم
نادیا : شام؟ انقدر خوابیدم؟
احوما: اره، پاشو
نادیا :ارباب هست؟
اجوما: صبح رفت بیرون هنوز نیومده
نادیا: الان میام
اجوما با تاکییدی که به امدنم کرد رفت بیرون
موهام و مرتب کردم و رفتم بیرون
پشت میز نشستم و با یکم ناخونک زدن به غذا تشکر کردم ، و کمک کردم اجوما وسایل جمع کنه، ولی بخواطر ترسش از ارباب نزاشت تو شستنکمکش کنم
برگشتم داخل پذیرایی.....رو کاناپه نشستم و تلوزیون روشن کردم
همزمان با بازی با کنترل به صفحه تلوزیون نگاه میکردم
که کمتر از نیم ساعت طول کشید صدایه در امد
بخواطره حصله ایی که سر رفته بود، بلند گفتم:
_ من باز میکنم
دستگیره رو کشیدم و منتظر دیدن جونگکوک بودم که بجاش....جناب بخت خراب کن و دیدم
که با خنده گفت
جیمین: سلام
خیلی غیر صمیمی جواب دادم:
_ بله؟
جیمین: نیام تو؟
نادیا: جونگکوک نیست
خواستم درو ببندم که مانع شد
جیمین: نباشه؟...گفت تا بیاممیرسه
نادیا: هنوز نیومده
جیمین: خو میام داخل منتظرم
با حرص در باز کردم
نادیا: بیا
تلوزیون و خاموش کردم و دقیقا حلوش رو مبل نشستم و مودی نگاش کردم
این پسر باعث این اتفاقات بود
جیمین: خوبی؟
خیلی سعی داشت صمیمی بشه و مهربون بود
و بامزه
نادیا: از خودت بپرس
جیمین: بیخیال بخواطر اون موضوع هنوزم ناراحتی؟
نادیا: وای وای معذرت میخوام که با کسی که منو به این جهنم کشونده بدم و ازش عصبیم
خندش اوج گرفت
جیمین: میبینم اثرات جونگکوک رو تاثیر گذاشته
نادیا: پسره پرو رو نگا تروخداا....
جیمین: نترس...من ایمان دارم ...شما دوتا سرنوشتتون به همگره خورده
با عصبانیت نگاش کردم
جیمین: ببین...حتی نگاهاتم عین جونگکوکع
نادیا: جونگکوک؟؟..
part: ۵۱
"ویو جونگکوک"
کوک: دیگه از این پرو بازیا در نیار
جوابی بم نداد و فقط اشکاشو پاکمیکرد
کوک: : چَشمتو نشنیدم..؟
نادیا:...چشم ...تکرار نمیشه
از روش کنار رفتم
کوک: بهتره بریبخوابی....
بدون نگاه بهم پاشدو و لباساشو پوشید
لنگ لنگ به سمت در رفت
ولی خوبه ها....با راه رفتنش حال میکنم
قبل از خارج شدنش گفتم:
_ مطمعنی از پله ها میتونی بری پایین؟!!
تیکن و حدی گرفت و گفت:
_ میتونم.....فعلا
و درو بست و رفت ...!
رفتم دوش گرفتم و با پوشیدن لباس مناسب ، از خونه خارج شدم تا ببینم تکلیفم با مینهو چیه!؟
"ویو نادیا"
با هزار بد بختی رفتم اتاقم و مستقیم وان و پُر کردم
با این سوزش چطوری داخلش بشینم؟!
خلاصه با تحملو دردی که داشت خودم داخل اب جا دادم
و بعد از مدت کمی که داخلش موندنم ، خودمو شستم و رفتم بیرون
لباسام و عوض کردم و موهام و خشک کردم
و رو تخت دراز کشیدم
و خیلی زود به دنیایه بیخبری رفتم
.....................
با صدایه اجوما بیدار شدم
نادیا: بله؟
اجوما: پاشو بیا شام بخور دختر، از صبح چییزی نخوردی
رو تخت نشستم
نادیا : شام؟ انقدر خوابیدم؟
احوما: اره، پاشو
نادیا :ارباب هست؟
اجوما: صبح رفت بیرون هنوز نیومده
نادیا: الان میام
اجوما با تاکییدی که به امدنم کرد رفت بیرون
موهام و مرتب کردم و رفتم بیرون
پشت میز نشستم و با یکم ناخونک زدن به غذا تشکر کردم ، و کمک کردم اجوما وسایل جمع کنه، ولی بخواطر ترسش از ارباب نزاشت تو شستنکمکش کنم
برگشتم داخل پذیرایی.....رو کاناپه نشستم و تلوزیون روشن کردم
همزمان با بازی با کنترل به صفحه تلوزیون نگاه میکردم
که کمتر از نیم ساعت طول کشید صدایه در امد
بخواطره حصله ایی که سر رفته بود، بلند گفتم:
_ من باز میکنم
دستگیره رو کشیدم و منتظر دیدن جونگکوک بودم که بجاش....جناب بخت خراب کن و دیدم
که با خنده گفت
جیمین: سلام
خیلی غیر صمیمی جواب دادم:
_ بله؟
جیمین: نیام تو؟
نادیا: جونگکوک نیست
خواستم درو ببندم که مانع شد
جیمین: نباشه؟...گفت تا بیاممیرسه
نادیا: هنوز نیومده
جیمین: خو میام داخل منتظرم
با حرص در باز کردم
نادیا: بیا
تلوزیون و خاموش کردم و دقیقا حلوش رو مبل نشستم و مودی نگاش کردم
این پسر باعث این اتفاقات بود
جیمین: خوبی؟
خیلی سعی داشت صمیمی بشه و مهربون بود
و بامزه
نادیا: از خودت بپرس
جیمین: بیخیال بخواطر اون موضوع هنوزم ناراحتی؟
نادیا: وای وای معذرت میخوام که با کسی که منو به این جهنم کشونده بدم و ازش عصبیم
خندش اوج گرفت
جیمین: میبینم اثرات جونگکوک رو تاثیر گذاشته
نادیا: پسره پرو رو نگا تروخداا....
جیمین: نترس...من ایمان دارم ...شما دوتا سرنوشتتون به همگره خورده
با عصبانیت نگاش کردم
جیمین: ببین...حتی نگاهاتم عین جونگکوکع
نادیا: جونگکوک؟؟..
۲۳.۸k
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.