اسلاید2 گردن بندی که جنیور به سوزومه داد
اسلاید2 گردن بندی که جنیور به سوزومه داد
سوزومه: جانم
جنیور: یلحظه........ یچیزی برات دارم
سوزومه: چیه
جنیور: چشاتو ببند
جنیور رفت پشتشو گردنبندی که از نیاگارا خریده بود رو تو گردنش انداخت
سوزومه: این چیه
جنیور: از نیاگارا خریدم
سوزومه: ماه؟ چرا ماه
جنیور: یه افسانه هست که میگه زمین بعد از غروب افتاب به تاریکی شب دچار شد ولی ماه براش امید به روشنایی رو داد با این که نمیتونست به خوبی خورشید باشه ولی تونست نور رو به زمین هدیه کنه......... راستش وقتی خیلی کوچیک بودم با مرگ مادرم دنیا برام تاریک شد تا وقتی که تو نورم شدی تنها کسی که برام مهم شد
سوزومه: توهم باعث خوشحالی من شدی و همچنین برای کادوت ممنون داداش گلم
جنیور: اوم شب بخیر
سوزومه: من شام نمیخورم پس بیدارم نکنین شب بخیر
جنیور رفت سمت اتاقش و در رو پشت سرش بست بهش تکیه داد زیر لب زمزمه کرد
جنیور: ولی حس من بهت برادرانه نیست عشقه
کلافه گوشیش رو باز کردو جزوه هایی که جکس فرستاده بود رو به لبتاب فرستادو نشست جلو میز و باز نویسیش کرد بعد تموم شدن جزوه های اون روز جزوه های روز های قبل رو باز نویسی کرد تاصب خودش رو با درسا غرق کرده بود با الارم گوشی به خوش اومد ساعت شیش بود رفت سمت حموم و یه دوش گرفتو لباس فرمشو پوشید بعد برداشتن کیفو وسایلش از اتاق اومد بیرون سوزومه هم بعد چند مین اومد باهم صبحونه خودنو رفتن مدرسه جلوی مدرسه دنیل وایساده بود همین که اونارو دید اومد سمتشون سوزومه دنیل رو بغل کرد دستاش رو گرفت و از جنیور خداحافظی کرد جنیور حرصش گرفته بود جنیور رفت سمت کلاسش سوزومه هم از دنیل خدا حافظی کردو رفت سمت کلاسش
ویو سوزومه
رفتم کلاس دخترا بودن ولی ری مثل همیشه دیر کرده بود رفتم سمت دخترا
سوزومه: امیلی من یه نقشه دارم هستی
امیلی: درمورد چی؟ ری؟
سوزومه: اره
امیلی: من همون جور که گفتی جسیکارو کشیدم سمت خودم
سوزومه: عالیه ظهر بیارش کافه منم ری رو میارم
سوزومه: جانم
جنیور: یلحظه........ یچیزی برات دارم
سوزومه: چیه
جنیور: چشاتو ببند
جنیور رفت پشتشو گردنبندی که از نیاگارا خریده بود رو تو گردنش انداخت
سوزومه: این چیه
جنیور: از نیاگارا خریدم
سوزومه: ماه؟ چرا ماه
جنیور: یه افسانه هست که میگه زمین بعد از غروب افتاب به تاریکی شب دچار شد ولی ماه براش امید به روشنایی رو داد با این که نمیتونست به خوبی خورشید باشه ولی تونست نور رو به زمین هدیه کنه......... راستش وقتی خیلی کوچیک بودم با مرگ مادرم دنیا برام تاریک شد تا وقتی که تو نورم شدی تنها کسی که برام مهم شد
سوزومه: توهم باعث خوشحالی من شدی و همچنین برای کادوت ممنون داداش گلم
جنیور: اوم شب بخیر
سوزومه: من شام نمیخورم پس بیدارم نکنین شب بخیر
جنیور رفت سمت اتاقش و در رو پشت سرش بست بهش تکیه داد زیر لب زمزمه کرد
جنیور: ولی حس من بهت برادرانه نیست عشقه
کلافه گوشیش رو باز کردو جزوه هایی که جکس فرستاده بود رو به لبتاب فرستادو نشست جلو میز و باز نویسیش کرد بعد تموم شدن جزوه های اون روز جزوه های روز های قبل رو باز نویسی کرد تاصب خودش رو با درسا غرق کرده بود با الارم گوشی به خوش اومد ساعت شیش بود رفت سمت حموم و یه دوش گرفتو لباس فرمشو پوشید بعد برداشتن کیفو وسایلش از اتاق اومد بیرون سوزومه هم بعد چند مین اومد باهم صبحونه خودنو رفتن مدرسه جلوی مدرسه دنیل وایساده بود همین که اونارو دید اومد سمتشون سوزومه دنیل رو بغل کرد دستاش رو گرفت و از جنیور خداحافظی کرد جنیور حرصش گرفته بود جنیور رفت سمت کلاسش سوزومه هم از دنیل خدا حافظی کردو رفت سمت کلاسش
ویو سوزومه
رفتم کلاس دخترا بودن ولی ری مثل همیشه دیر کرده بود رفتم سمت دخترا
سوزومه: امیلی من یه نقشه دارم هستی
امیلی: درمورد چی؟ ری؟
سوزومه: اره
امیلی: من همون جور که گفتی جسیکارو کشیدم سمت خودم
سوزومه: عالیه ظهر بیارش کافه منم ری رو میارم
۶۶۷
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.