چشمای قشنگ تو
#part40
چشمای قشنگ تو✨
نیکا:همینو میخواستی بگی؟
متین:ام...اره اره
نیکا:خیلی خبر خوبی بودا که میتونی بهم کمک کنی ولی راستش من الان قراره واسم مهمون بیاد باید برگردم خونه میشه برم گردونی؟
متین:اوهوم حتما بشین بریم
نیکا:مرسی
....
متین
نیکارو رسوندم دم در خونه و خودم خواستم برم بیمارستان با ماشینی که جلو در خونه پارک شد خشکم زد اره حدسم درست بود نیکا بایه پسر تو رابطس
یه پسر از تو ماشین پیاده شدو رفت زنگ خونه رو زد اشک تو چشام جمع شده بود دیگه نمیتونستم بیشتر از این اینجا بمونم و به سمت بیمارستان رفتم
.....
مهشاد:متین متینننن
متین:بله
مهشاد:دیاناانگشتشو تکون دادددد😍
متین:واقعااا
مهشاد:آره بیا بریم پیش بقیه
مهناز:خدایا شکرت لطفا دخترمو بهم برگردون
ارش:همش تقصیر منه چرا باید دخترمو به زور شوهر میدادم
مهناز:قول میدم وقتی خوب شد با کسی که دوسش داشت بهترین جهیزیه و زندگی رو براش فراهم کنم
ارسلان:چی میشد این چیزا رو قبل این اتفاقا بهش بگید که به اینجا نکشه
مهناز:آره باید به حرف ارسلان گوش میدادیم
مهتا:حالا دیگه این حرفارو ولش کنید دعا کنید دختر قشنگمون زودتر خوب شه
همه:انشالله
عمو:ایشالله دیاناخوب شد یه مسافرت خیلی خوب باهم میریم که هم حال و هوای خودمون خوب شه هم اون بچه
مهناز:آره تروخدا دعا کنین زود حالش خوب شه
دکتر:همراه خانم رحیمی
ارش:بله بله
چشمای قشنگ تو✨
نیکا:همینو میخواستی بگی؟
متین:ام...اره اره
نیکا:خیلی خبر خوبی بودا که میتونی بهم کمک کنی ولی راستش من الان قراره واسم مهمون بیاد باید برگردم خونه میشه برم گردونی؟
متین:اوهوم حتما بشین بریم
نیکا:مرسی
....
متین
نیکارو رسوندم دم در خونه و خودم خواستم برم بیمارستان با ماشینی که جلو در خونه پارک شد خشکم زد اره حدسم درست بود نیکا بایه پسر تو رابطس
یه پسر از تو ماشین پیاده شدو رفت زنگ خونه رو زد اشک تو چشام جمع شده بود دیگه نمیتونستم بیشتر از این اینجا بمونم و به سمت بیمارستان رفتم
.....
مهشاد:متین متینننن
متین:بله
مهشاد:دیاناانگشتشو تکون دادددد😍
متین:واقعااا
مهشاد:آره بیا بریم پیش بقیه
مهناز:خدایا شکرت لطفا دخترمو بهم برگردون
ارش:همش تقصیر منه چرا باید دخترمو به زور شوهر میدادم
مهناز:قول میدم وقتی خوب شد با کسی که دوسش داشت بهترین جهیزیه و زندگی رو براش فراهم کنم
ارسلان:چی میشد این چیزا رو قبل این اتفاقا بهش بگید که به اینجا نکشه
مهناز:آره باید به حرف ارسلان گوش میدادیم
مهتا:حالا دیگه این حرفارو ولش کنید دعا کنید دختر قشنگمون زودتر خوب شه
همه:انشالله
عمو:ایشالله دیاناخوب شد یه مسافرت خیلی خوب باهم میریم که هم حال و هوای خودمون خوب شه هم اون بچه
مهناز:آره تروخدا دعا کنین زود حالش خوب شه
دکتر:همراه خانم رحیمی
ارش:بله بله
۳.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.