چشمای قشنگ تو
#part41
چشمای قشنگ تو✨
دکتر:درسته حالش بهتره ولی حالشون جوری نیست که بتونه بدون دستگاه زندگی کنه ما یه هفته بهشون فرصت میدیدم اگه علائم حیات نشون ندن دستگاه رو قطع میکنیم
آرش:یعنی چییییی شما میخواین یه بچه رو بکشید؟
دکتر:آروم باشید آقا قانون بیمارستان ما اینه کاری نمیتونم انجام بدیم!
مهناز:یا خداااا😭😭
مهتا:وای
ارسلان
صدای گریه کل بیمارستانو گرفته بود
متین همه رو برد خونه منم تو حیاط بیمارستان نشسته بودم چشام بخاطر گریه درد گرفته بود خوب نمیتونستم ببینم کاش منم کاری رو که دیانا انجام دادو بکنم کاش من جای دیانا بودم کاش کاش کاش!
متین:ارسلان
ارسلان:ب.. له؟
متین:بیا بریم خونه بخدا اینجوری حال دیانا خوب نمیشه پاشو
ارسلان:متین تو برو خونه خودت که میدونی نمیتونم
متین:مامان گفت بدون ارسلان برنگرد خونه
ارسلان:برو متین
متین:مامانو میشناسی که...
ارسلان:گفتم برو شنیدییی؟
متین:ازت خواهش میکنم ارسلان
ارسلان:هووووف برو میام
متین:بیا دیگه
متین
ارسلانو به زور آوردم خونه
همه ذهنم شده بود نیکا لعنتتتتت پیامی برام اومد نیکا بود (سلام خوبی فردا میای بریم دنبال خونه بعد بریم بیمارستان؟)
متین:(اره حتما)
از پنجره بیرونو نگاه کردم هنوز ماشین پسره بود نکنه فردا اونم میاد وای اصلا حوصلشو ندارم
دم دمای صبح بود خوابم نمیبرد به بیرون نگاه کردم هنوز ماشینه اونجا بود
رفتم رو تراس چراغ اتاق ارسلان روشن بود بمیرم این چندوقت به هممون سخت گذشت مخصوصا به ارسلان یعنی میشه بیدار شم ببینم همش خواب بوده؟!
چشمای قشنگ تو✨
دکتر:درسته حالش بهتره ولی حالشون جوری نیست که بتونه بدون دستگاه زندگی کنه ما یه هفته بهشون فرصت میدیدم اگه علائم حیات نشون ندن دستگاه رو قطع میکنیم
آرش:یعنی چییییی شما میخواین یه بچه رو بکشید؟
دکتر:آروم باشید آقا قانون بیمارستان ما اینه کاری نمیتونم انجام بدیم!
مهناز:یا خداااا😭😭
مهتا:وای
ارسلان
صدای گریه کل بیمارستانو گرفته بود
متین همه رو برد خونه منم تو حیاط بیمارستان نشسته بودم چشام بخاطر گریه درد گرفته بود خوب نمیتونستم ببینم کاش منم کاری رو که دیانا انجام دادو بکنم کاش من جای دیانا بودم کاش کاش کاش!
متین:ارسلان
ارسلان:ب.. له؟
متین:بیا بریم خونه بخدا اینجوری حال دیانا خوب نمیشه پاشو
ارسلان:متین تو برو خونه خودت که میدونی نمیتونم
متین:مامان گفت بدون ارسلان برنگرد خونه
ارسلان:برو متین
متین:مامانو میشناسی که...
ارسلان:گفتم برو شنیدییی؟
متین:ازت خواهش میکنم ارسلان
ارسلان:هووووف برو میام
متین:بیا دیگه
متین
ارسلانو به زور آوردم خونه
همه ذهنم شده بود نیکا لعنتتتتت پیامی برام اومد نیکا بود (سلام خوبی فردا میای بریم دنبال خونه بعد بریم بیمارستان؟)
متین:(اره حتما)
از پنجره بیرونو نگاه کردم هنوز ماشین پسره بود نکنه فردا اونم میاد وای اصلا حوصلشو ندارم
دم دمای صبح بود خوابم نمیبرد به بیرون نگاه کردم هنوز ماشینه اونجا بود
رفتم رو تراس چراغ اتاق ارسلان روشن بود بمیرم این چندوقت به هممون سخت گذشت مخصوصا به ارسلان یعنی میشه بیدار شم ببینم همش خواب بوده؟!
۳.۲k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.