{وقتی مافیا بود ولی تو}
{وقتی مافیا بود ولی تو}
𝖕𝖆𝖗𝖙 10
“ خب چی بگم یه چند وقط که بگذره خودت میفهمی ا/ت شی
* یاااا
“ خب چی میل میکنین
*راستش هوس کیمپاپ( سوشی) و پاستا ی پر پنیر کردممم
“ خیلی خب منم پاستا میخورم الان برامون آماده میکنن
•
•
•
•
بفرمایین غذاتون آماده شد .
“ممنون
* ممنون
از غذاتون لذت ببرید.
*اوممم چه خوشمزه به نظر میاددد
“هواست باشه نریزه روی لباست
* باشهه اوپا
*وقتی میگفت اوپا قند تو دلم اب میشد واو کنار لبش کثیفه
ا/ت
کنار لبم یه کم پنیر پیتزا بود یهو اومد جلو و لبمو لمس کرد بعد رفت سراغ پنیر که پاکش کنه اوکی اوکی من آرومم
(بابا مرد کمتر مارو دق بدهههه)
* همینتوری داشتم با تعجب بهش نگا میکردم قلبم داشت از تو سینم میزد بیرون طوطممسجسمپژژد
“عا…دختر به چی زل زدی؟
*چ…چی من من اره من دارم نه چیی
“(یکم میخنده)دختره ی کیوت
* خوب اره اره من خیلی ذوق دارم دارم میمیرم[:
ا/ت
یهو دستمو گرفت نزدیکم شد و گفت این درسته باید هروقت منو میبینی به جز من به کسی فکر نکنی و استرس داشته باشی
* یااا
“هی هی باشه ببخشید
* بخور غذا رو سرد شددد
•
•
•
•
•
(غذا رو خوردن و داشتن از توی رستوران میومدن بیرون
* یااا واقعا خوشمزه بوددد مخصوصن پاستااا
“ نوش جونش کیوت
یه لحظه
(از ا/ات دور شد)
“الو ماشینم و بیارین هاپو عم با کلی بادکنک بزارین صندلی عقبی
فهمیدین؟
چشم رعیس.اطاعت میشه.
“ هی ا/ت زنگ زدم گفتم ماشین و بیارن
* عاووو اوتی.
“اوم
*جونگکوک
“ا/ت
(هردوشون به هم خیره شدن)
“اول
*اول
“ هیییی اول تو بگو
*خب جونگ کوک بیا باهم ازدواج کنیم
“چ…چی؟
* ازدواج من فهمیدم که دیونه وار عاشقت شدم شاید مسخره به نظر بیاد ولی اره من واقعا عاشقت شدم
“ا/ت…
*بیا بعد از قرار مون باهم ازدواج کنیم
جونگ کوک
واقعا باورم نمیشد دختری که فکر میکردم اصلا دوستم نداره بهم همین الان گفت باهم ازدواج کنیم واقعا خوشحالی تو چشام موج میزد…ولی چطوری بهش بگم که…..
𝖕𝖆𝖗𝖙 10
“ خب چی بگم یه چند وقط که بگذره خودت میفهمی ا/ت شی
* یاااا
“ خب چی میل میکنین
*راستش هوس کیمپاپ( سوشی) و پاستا ی پر پنیر کردممم
“ خیلی خب منم پاستا میخورم الان برامون آماده میکنن
•
•
•
•
بفرمایین غذاتون آماده شد .
“ممنون
* ممنون
از غذاتون لذت ببرید.
*اوممم چه خوشمزه به نظر میاددد
“هواست باشه نریزه روی لباست
* باشهه اوپا
*وقتی میگفت اوپا قند تو دلم اب میشد واو کنار لبش کثیفه
ا/ت
کنار لبم یه کم پنیر پیتزا بود یهو اومد جلو و لبمو لمس کرد بعد رفت سراغ پنیر که پاکش کنه اوکی اوکی من آرومم
(بابا مرد کمتر مارو دق بدهههه)
* همینتوری داشتم با تعجب بهش نگا میکردم قلبم داشت از تو سینم میزد بیرون طوطممسجسمپژژد
“عا…دختر به چی زل زدی؟
*چ…چی من من اره من دارم نه چیی
“(یکم میخنده)دختره ی کیوت
* خوب اره اره من خیلی ذوق دارم دارم میمیرم[:
ا/ت
یهو دستمو گرفت نزدیکم شد و گفت این درسته باید هروقت منو میبینی به جز من به کسی فکر نکنی و استرس داشته باشی
* یااا
“هی هی باشه ببخشید
* بخور غذا رو سرد شددد
•
•
•
•
•
(غذا رو خوردن و داشتن از توی رستوران میومدن بیرون
* یااا واقعا خوشمزه بوددد مخصوصن پاستااا
“ نوش جونش کیوت
یه لحظه
(از ا/ات دور شد)
“الو ماشینم و بیارین هاپو عم با کلی بادکنک بزارین صندلی عقبی
فهمیدین؟
چشم رعیس.اطاعت میشه.
“ هی ا/ت زنگ زدم گفتم ماشین و بیارن
* عاووو اوتی.
“اوم
*جونگکوک
“ا/ت
(هردوشون به هم خیره شدن)
“اول
*اول
“ هیییی اول تو بگو
*خب جونگ کوک بیا باهم ازدواج کنیم
“چ…چی؟
* ازدواج من فهمیدم که دیونه وار عاشقت شدم شاید مسخره به نظر بیاد ولی اره من واقعا عاشقت شدم
“ا/ت…
*بیا بعد از قرار مون باهم ازدواج کنیم
جونگ کوک
واقعا باورم نمیشد دختری که فکر میکردم اصلا دوستم نداره بهم همین الان گفت باهم ازدواج کنیم واقعا خوشحالی تو چشام موج میزد…ولی چطوری بهش بگم که…..
۵.۴k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.