برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟐
(فردا صبح)
(ویو ا.ت)
بالاخره روز رفتن فرا رسید...بهم چند تا لباس و وسیله و یه گوشی قدیمی داده بودن که با اون خبرهارو بهشون بدم...
برای اینکه آقای جئون شک نکنه برام تاکسی گرفته بودن...قبلش همه چیو باهاش هماهنگ کرده بودن...اما نمیدونست که از طرف جونگکوک ام...
یکی از بادیگار ها ساکمو آورد جلوی در...جیمین نزدیکم شد و دستشو روی شونهام گذاشت و گفت...
جیمین: مواظب خودت باش...
لبخندی زدم و سرمو به نشانهی تایید تکون دادم...
به جونگکوک که دست به سینه به دیوار تکیه داده بود و برعکس جیمین قیافه ی جدی به خودش گرفته بود نگاه کردم....
جیمین روبه جونگکوک برگشت و با سر بهش اشاره کرد که بهم چیزی بگه...
اما جونگکوک ابروهاش رو کج کرد و با همون جدیت همیشگیاش گفت...
جونگکوک: تاکسی جلوی در منتظره...
این یعنی اینکه زود تر برو و جلوی چشمم نباش...
اروم طوری که کسی نشنوه گفتم...
ا.ت: مغرور...
اما اون گوشای تیزی داشت و طوری سرش رو به طرفم بلند کرد که صدای استخون های گردنش رو شنیدم...
تا میخواست حرفی بزنه صدای بوق تاکسی امد و بعدش دیگه چیزی نگفت...
بعد از خداحافظی با اجوما و جیمین سوار تاکسی شدم ....
و راننده به سمت عمارت آقای جئون حرکت کرد....
چون جونگکوک گفته بود که راه عمارت دوره سرم رو به پنجره تکیه دادم و چشمامو تا وقتی که برسیم بستم...
~ ~ ~ ~ ~ ~ ~
راننده: خانم...خانم...بیدار شید...رسیدیم...
با صدای راننده چشمامو باز کردم و بعد از برداشتن ساکم از ماشین پیاده شدم...
با دیدن عمارت روبهروم..انگار یه سطل اب یخ روم خالی کردن...خون توی رگام خشک شد....چی...این...این...اینجا که....وای نه حالا چیکار کنم....لعنتی....
بعد از کلنجار رفتن با خودم به سمت بادیگارد های جلوی در رفتم و بعد از معرفی کردن خودم...بهم اجازه ورود دادن...
بعد عبور کردن از حیاط طولانی به سمت در سالن حرکت کردم که یه بادیگارد امد نزدیکم و گفت که دنبالش برم...
جلوی در قهوه ای رنگ ایستاد و بعد از در زدن وارد اتاق شد تا میخواستم منم وارد اتاق شم...جلوم رو گرفت و گفت که منتظر بمونم...منم از این فرصت استفاده کردم و مشغول دید زدن اطراف شدم...
که یهو صدای در باعث شد که سرم رو برگردونم...اون بادیگارد بهم گفت که برم داخل همون لحظه که وارد اتاق شدم درو بست و رفت...
به کسی که روی صندلی روبه روی پنجره نشسته بود نگاه کردم...
اما چیزی از چهرهاش معلوم نبود...
دوباره شروع کردم اطراف رو دید زدن...
که صدای نحسش به گوشم خورد...
آقای جئون: کیم لونا درسته؟
این اسمیه که جونگکوک برام انتخاب کرده بود...
ا.ت: بله...
حمایت ها کم شده...
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟐
(فردا صبح)
(ویو ا.ت)
بالاخره روز رفتن فرا رسید...بهم چند تا لباس و وسیله و یه گوشی قدیمی داده بودن که با اون خبرهارو بهشون بدم...
برای اینکه آقای جئون شک نکنه برام تاکسی گرفته بودن...قبلش همه چیو باهاش هماهنگ کرده بودن...اما نمیدونست که از طرف جونگکوک ام...
یکی از بادیگار ها ساکمو آورد جلوی در...جیمین نزدیکم شد و دستشو روی شونهام گذاشت و گفت...
جیمین: مواظب خودت باش...
لبخندی زدم و سرمو به نشانهی تایید تکون دادم...
به جونگکوک که دست به سینه به دیوار تکیه داده بود و برعکس جیمین قیافه ی جدی به خودش گرفته بود نگاه کردم....
جیمین روبه جونگکوک برگشت و با سر بهش اشاره کرد که بهم چیزی بگه...
اما جونگکوک ابروهاش رو کج کرد و با همون جدیت همیشگیاش گفت...
جونگکوک: تاکسی جلوی در منتظره...
این یعنی اینکه زود تر برو و جلوی چشمم نباش...
اروم طوری که کسی نشنوه گفتم...
ا.ت: مغرور...
اما اون گوشای تیزی داشت و طوری سرش رو به طرفم بلند کرد که صدای استخون های گردنش رو شنیدم...
تا میخواست حرفی بزنه صدای بوق تاکسی امد و بعدش دیگه چیزی نگفت...
بعد از خداحافظی با اجوما و جیمین سوار تاکسی شدم ....
و راننده به سمت عمارت آقای جئون حرکت کرد....
چون جونگکوک گفته بود که راه عمارت دوره سرم رو به پنجره تکیه دادم و چشمامو تا وقتی که برسیم بستم...
~ ~ ~ ~ ~ ~ ~
راننده: خانم...خانم...بیدار شید...رسیدیم...
با صدای راننده چشمامو باز کردم و بعد از برداشتن ساکم از ماشین پیاده شدم...
با دیدن عمارت روبهروم..انگار یه سطل اب یخ روم خالی کردن...خون توی رگام خشک شد....چی...این...این...اینجا که....وای نه حالا چیکار کنم....لعنتی....
بعد از کلنجار رفتن با خودم به سمت بادیگارد های جلوی در رفتم و بعد از معرفی کردن خودم...بهم اجازه ورود دادن...
بعد عبور کردن از حیاط طولانی به سمت در سالن حرکت کردم که یه بادیگارد امد نزدیکم و گفت که دنبالش برم...
جلوی در قهوه ای رنگ ایستاد و بعد از در زدن وارد اتاق شد تا میخواستم منم وارد اتاق شم...جلوم رو گرفت و گفت که منتظر بمونم...منم از این فرصت استفاده کردم و مشغول دید زدن اطراف شدم...
که یهو صدای در باعث شد که سرم رو برگردونم...اون بادیگارد بهم گفت که برم داخل همون لحظه که وارد اتاق شدم درو بست و رفت...
به کسی که روی صندلی روبه روی پنجره نشسته بود نگاه کردم...
اما چیزی از چهرهاش معلوم نبود...
دوباره شروع کردم اطراف رو دید زدن...
که صدای نحسش به گوشم خورد...
آقای جئون: کیم لونا درسته؟
این اسمیه که جونگکوک برام انتخاب کرده بود...
ا.ت: بله...
حمایت ها کم شده...
- ۴۱.۱k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط