مین بعد
ٗ 𝖋𝗼𐑕ʈᧉɼ ნ𐑾꧐τꫀ𐑾 ᪶ ۫ .
թᥑꭉȶ 𝟐 -
𓂃𝟏𝟎مین بعد 𓂃
اومم..چقدر این چیز کیکش خوشمزس..میخوای یه امتحانی کنی؟!
×میخوام
×راست میگیاا خیلی خوش..
"حرفش با وارد شدن کسی توی کافه قطع شد"
چیه..؟ ..چیشد ؟!
"رد نگاهشو دنبال کردمتا رسیدم که کوک "
×اوه ..ببین کی اینجاس ..داداش جذابت اینجاس😮💨😈😈
خفههه شووو
×🤣🤣🤣
ویو جونگکوک: خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم برم از این کافی شاپ جدیده یه قهوه بگیرم ؛ بزنم
_وارد کافه شدم ..هانا بود با اون دوستش سویون ..رفتم سمت صندوق تا سفارشمو بدم
👤: خوش اومدین ..چی میل دارید ..؟
_یه قهوه عربیکا
👤: چیزی در کنارش میل میکنید ؟
_خیر
👤:بلهه..بیرون بر باشه یا دخل سالن میخورید؟
_ بیرون بر
👤: بله... لطفا چند دیقه منتظر بمونید 🙂
_ممنون
...
_رفتم سمت میزی که هانا و دوستش نشته بودن ..
×اوه.. داره میاد سمت مااا
شتت
_هومم..* صدای بم🛐* ..هر وقت کارت تموم شد بیا شرکت پیش خودم ..کارت دارم ..
ایششش
*سویون که داره بچه ی آینده هانا و کوک رو اون وسط تصور میکنه🌝*
"کوک رفت
×ولی هاناشی داداش جذابی داریاا😏😈😈
لطفا ببند
×اوه..ببینم غیرتی شدی سرش..باشه باشه ببخشید ..😕
یااا دختر بس کننن🤬
×😂😂😂
مردک فک کرده کیهه
𓂃 𝟐𝟎مین بعد 𓂃
بای بای
~ ویو هانا : از کافه خارج شدم و بهسمت شرکت حرکت کردم ..وارد شدم و سوار آسانسور شدم ..
به منیجر ش به معنای احترام تعظیمی کردم ، در زدم و وارد اتاق شدم .
دختری رو دیدم که خیلی با عشوه و اَدا داره یکسری طرح رو به جونگکوک نشون میده ..حس خوبی بهم دست نمیداد ..انگار نمیخواستم اینجوری یکی دیگه براش ناز کنه ..
به کوک نگاهی انداختم..اما حتی وقتی وارد شدم نگاهی بهم نکرد همینطوری با لبخند و گشاده رویی به دختره خیره شده بود .
راستش خیلی ناراحت شدم ..درسته باهام قهره اما این درست نیس ایگنورم کنه اونم جلوی کارمند ش که تشنه توجهه🌚❤️🩹
هانا: یکم به میزش نزدیک تر شدم .. با لبخند بهش سلامی دادم اما بهم کوچیکترین نگاهی ننداخت انگار اصلا نشنیده ..بعد اون دختره نگاهی از سر تا پا بهم کرد و با یه پوزخند چشم غره رفت برام
با لبخندی که حالا از روی لبم کاملا محو شده بود سمت پایین انداختم..با بغضی که داشت خفم میکرد به زمین خیره شده بودم.
_ درسته به هانا محل ندادم ولی این دختره دیگه خیلیی پروعه.. تازه کاره تشنه ی توجهی از سمت منه ..نباید اینطوری رفتار میکرد دختره ی عمومی .. " تو دلش میگه"
_ هانا دل نازکه و خیلی احساسی ، هر چقدرم ناراحت باشه هیچ وقت نمیزاره کسی بفهمه مگر اینکه خیلی ناراحت باشه ...
(علامت کارمنده: 👾)
👾:رئیس گوش میدید ..؟؟ " با عشوه.
_اوو..آره ..هواسم هست ..دیگه میتونی بری فردا یه جلسه میزاریم با سرپرست پروژه
👾:اوه ..بله حتما
* با عشوه همچنان 🤢*
👾: با اجازه ...* تعظیم کرد* " رفت
_ " کوک سری تکون داد .
بغض داشت خفم میکرد..
یه خماری مون بشه🫴🏻😚🫴🏻
.
.
ادامه دارد...
𝃢ᡣ𐭩𝅦 خوش حال میشم نظراتتونو بدونم ᨸ🍓
☁️ ׂ @xoozen ✰
..
⏝ִ︶⏝ ୨ شرایط ୧ ⏝ִ︶⏝
لایک: ۷
ꔫ᜔᮫݁۫
کامنت: ۱۷
🍨ྀ
թᥑꭉȶ 𝟐 -
𓂃𝟏𝟎مین بعد 𓂃
اومم..چقدر این چیز کیکش خوشمزس..میخوای یه امتحانی کنی؟!
×میخوام
×راست میگیاا خیلی خوش..
"حرفش با وارد شدن کسی توی کافه قطع شد"
چیه..؟ ..چیشد ؟!
"رد نگاهشو دنبال کردمتا رسیدم که کوک "
×اوه ..ببین کی اینجاس ..داداش جذابت اینجاس😮💨😈😈
خفههه شووو
×🤣🤣🤣
ویو جونگکوک: خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم برم از این کافی شاپ جدیده یه قهوه بگیرم ؛ بزنم
_وارد کافه شدم ..هانا بود با اون دوستش سویون ..رفتم سمت صندوق تا سفارشمو بدم
👤: خوش اومدین ..چی میل دارید ..؟
_یه قهوه عربیکا
👤: چیزی در کنارش میل میکنید ؟
_خیر
👤:بلهه..بیرون بر باشه یا دخل سالن میخورید؟
_ بیرون بر
👤: بله... لطفا چند دیقه منتظر بمونید 🙂
_ممنون
...
_رفتم سمت میزی که هانا و دوستش نشته بودن ..
×اوه.. داره میاد سمت مااا
شتت
_هومم..* صدای بم🛐* ..هر وقت کارت تموم شد بیا شرکت پیش خودم ..کارت دارم ..
ایششش
*سویون که داره بچه ی آینده هانا و کوک رو اون وسط تصور میکنه🌝*
"کوک رفت
×ولی هاناشی داداش جذابی داریاا😏😈😈
لطفا ببند
×اوه..ببینم غیرتی شدی سرش..باشه باشه ببخشید ..😕
یااا دختر بس کننن🤬
×😂😂😂
مردک فک کرده کیهه
𓂃 𝟐𝟎مین بعد 𓂃
بای بای
~ ویو هانا : از کافه خارج شدم و بهسمت شرکت حرکت کردم ..وارد شدم و سوار آسانسور شدم ..
به منیجر ش به معنای احترام تعظیمی کردم ، در زدم و وارد اتاق شدم .
دختری رو دیدم که خیلی با عشوه و اَدا داره یکسری طرح رو به جونگکوک نشون میده ..حس خوبی بهم دست نمیداد ..انگار نمیخواستم اینجوری یکی دیگه براش ناز کنه ..
به کوک نگاهی انداختم..اما حتی وقتی وارد شدم نگاهی بهم نکرد همینطوری با لبخند و گشاده رویی به دختره خیره شده بود .
راستش خیلی ناراحت شدم ..درسته باهام قهره اما این درست نیس ایگنورم کنه اونم جلوی کارمند ش که تشنه توجهه🌚❤️🩹
هانا: یکم به میزش نزدیک تر شدم .. با لبخند بهش سلامی دادم اما بهم کوچیکترین نگاهی ننداخت انگار اصلا نشنیده ..بعد اون دختره نگاهی از سر تا پا بهم کرد و با یه پوزخند چشم غره رفت برام
با لبخندی که حالا از روی لبم کاملا محو شده بود سمت پایین انداختم..با بغضی که داشت خفم میکرد به زمین خیره شده بودم.
_ درسته به هانا محل ندادم ولی این دختره دیگه خیلیی پروعه.. تازه کاره تشنه ی توجهی از سمت منه ..نباید اینطوری رفتار میکرد دختره ی عمومی .. " تو دلش میگه"
_ هانا دل نازکه و خیلی احساسی ، هر چقدرم ناراحت باشه هیچ وقت نمیزاره کسی بفهمه مگر اینکه خیلی ناراحت باشه ...
(علامت کارمنده: 👾)
👾:رئیس گوش میدید ..؟؟ " با عشوه.
_اوو..آره ..هواسم هست ..دیگه میتونی بری فردا یه جلسه میزاریم با سرپرست پروژه
👾:اوه ..بله حتما
* با عشوه همچنان 🤢*
👾: با اجازه ...* تعظیم کرد* " رفت
_ " کوک سری تکون داد .
بغض داشت خفم میکرد..
یه خماری مون بشه🫴🏻😚🫴🏻
.
.
ادامه دارد...
𝃢ᡣ𐭩𝅦 خوش حال میشم نظراتتونو بدونم ᨸ🍓
☁️ ׂ @xoozen ✰
..
⏝ִ︶⏝ ୨ شرایط ୧ ⏝ִ︶⏝
لایک: ۷
ꔫ᜔᮫݁۫
کامنت: ۱۷
🍨ྀ
- ۸.۴k
- ۲۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط