عشق.واقعی.من
#عشق.واقعی.من
#پارت17
لب رها نگا میکردم اروم یع قطرع اشک از چشاش ریخت دستشو کشیدم محکم پرت شد ت بغلم اروم گریع میکرد شکیب انگار متوجع شدع بود چرا لب رها اینجوری شدع تو گوش مبین میگ
ک مبین با صدایی ک توش خندع موج میزد گفت خو داداش من نمیگیرنش ازت ک یکم اروم تر بزا از بچ چیزی بمون
بد همشون زدن زیر خندع
اروم گفتم هیس شین
سرمو بردم پایین کنار گوشش پچ زدم لبت درد میکنع؟
اروم گفت اوهوم
یع لحظع ترسیدم با صدایی ک بشدت میلرزیدگفتم بریم دکتر
اروم تر گفت ن فقد میش نریم خرید حالم خوب نیس
اروم سر تکون دادم
رو ب بچ ها گفتم امم بچ ها رها حالش خوب نیس ما نمیایم
ک شکیب گفت مام نمیریم دیگ
گفتم ن شما برین واس فردا میخاین برین مهمونی لباس ندارین
مبین گفت مگ نمخای بیای ک میگی برین
گفتم ن رها خوب نیس نمیام
نازی گفت پس مبین مام نمیریم مهمونی
فریال گفت ار راست میگ نمیریم دلیلی ندارع وقتی رها خوب نیس و رها و طاها نمیان ما بریم
اروم بهشون لبخند زدم گفتم پس رهارو میبرم استرحت کنع اروم سر تکون دادن
ک نرگس صدام کردم اقا طاها
گفتم بلع
گفت پایین و تمیز کردیم چیزی نیاز ندارین بگم بیارن
گفتم ن ممنون ببین بچها چیزی نیاز دارن بهشون بدع
گفت بلع چشم
دست رها رو گرفتم خاستم برم ک گفت میتونم بپرسم کسی ک بغلتونع کیع
ب رها نگا کردم یکم فک کردم گفتم اسمش رهاعع و اینک خانومع این خونس
با تعجب گفت ینی همسر شما
سر تکون دادم دست انداختم دور کمر رها بردمش سمت اتاق رفتیم نشوندمش رو تخت رفتم جعبع کمک های اولیع رو برداشتم رفتم سمت رها لبشو زدعفونی کردم اروم رو تخت دراز کشیدع بود رفتم سمتش از پشت مححکم بغلش کردم گفتم قهری خانومم
هیچی نگفت
دوبارع گفتم رها
بازم سوکوت
اروم سرمو بردم تو گردنش یع نفس عمیق کشیدم هوارو از دهنم گرم خالی کردم رو گردنش یع تکون ریز خورد اروم زبونم گذاشتم رو گردنش اروم میمکیدم روش با زبونم خط میکشیدم
ک با صدای خمار گفت طا..ها نک..ن
تک خندع ای کردم گفتم چرا
خمار گفت داری دیوونم میکنی
خاستم چیزی بگم ک....
ادامه دارد ....
#پارت17
لب رها نگا میکردم اروم یع قطرع اشک از چشاش ریخت دستشو کشیدم محکم پرت شد ت بغلم اروم گریع میکرد شکیب انگار متوجع شدع بود چرا لب رها اینجوری شدع تو گوش مبین میگ
ک مبین با صدایی ک توش خندع موج میزد گفت خو داداش من نمیگیرنش ازت ک یکم اروم تر بزا از بچ چیزی بمون
بد همشون زدن زیر خندع
اروم گفتم هیس شین
سرمو بردم پایین کنار گوشش پچ زدم لبت درد میکنع؟
اروم گفت اوهوم
یع لحظع ترسیدم با صدایی ک بشدت میلرزیدگفتم بریم دکتر
اروم تر گفت ن فقد میش نریم خرید حالم خوب نیس
اروم سر تکون دادم
رو ب بچ ها گفتم امم بچ ها رها حالش خوب نیس ما نمیایم
ک شکیب گفت مام نمیریم دیگ
گفتم ن شما برین واس فردا میخاین برین مهمونی لباس ندارین
مبین گفت مگ نمخای بیای ک میگی برین
گفتم ن رها خوب نیس نمیام
نازی گفت پس مبین مام نمیریم مهمونی
فریال گفت ار راست میگ نمیریم دلیلی ندارع وقتی رها خوب نیس و رها و طاها نمیان ما بریم
اروم بهشون لبخند زدم گفتم پس رهارو میبرم استرحت کنع اروم سر تکون دادن
ک نرگس صدام کردم اقا طاها
گفتم بلع
گفت پایین و تمیز کردیم چیزی نیاز ندارین بگم بیارن
گفتم ن ممنون ببین بچها چیزی نیاز دارن بهشون بدع
گفت بلع چشم
دست رها رو گرفتم خاستم برم ک گفت میتونم بپرسم کسی ک بغلتونع کیع
ب رها نگا کردم یکم فک کردم گفتم اسمش رهاعع و اینک خانومع این خونس
با تعجب گفت ینی همسر شما
سر تکون دادم دست انداختم دور کمر رها بردمش سمت اتاق رفتیم نشوندمش رو تخت رفتم جعبع کمک های اولیع رو برداشتم رفتم سمت رها لبشو زدعفونی کردم اروم رو تخت دراز کشیدع بود رفتم سمتش از پشت مححکم بغلش کردم گفتم قهری خانومم
هیچی نگفت
دوبارع گفتم رها
بازم سوکوت
اروم سرمو بردم تو گردنش یع نفس عمیق کشیدم هوارو از دهنم گرم خالی کردم رو گردنش یع تکون ریز خورد اروم زبونم گذاشتم رو گردنش اروم میمکیدم روش با زبونم خط میکشیدم
ک با صدای خمار گفت طا..ها نک..ن
تک خندع ای کردم گفتم چرا
خمار گفت داری دیوونم میکنی
خاستم چیزی بگم ک....
ادامه دارد ....
۳۲.۸k
۲۷ بهمن ۱۳۹۹