ازدواج اجباری

ازدواج اجباری
part_16
لباسشو در آورد و پرید روی تخت بقلم کردو لباشو روی لبام گذاشت منکه شوکه شده بودم و باهاش هم کاری نکردم لباش رو برداشت و گفت:جونکوک:چرا هم کاری نکردی
ا.ت:عه .ها .چی ع میگم خوابم میاد
جونکوک خب بخواب
ا.ت:باید برم توی اتاق خودم
جونکوک؛خب اینجا بخواب
ا.ت:عه عه چیزع یعنی خوب نمیشه
جونکوک:ولی قراره یه شب خواطره انگیز بشه
ا.ت:آ ..ا....آره درسته اما
جونکوک بدون اینکه بزاره حرفم تموم بشه محکم بقلم کرد و منو بوسید منم باهاش هم کاری کردم
تا اینکه جونکوک گفت:جونکوک:همین؟؟؟ نباید بیشتر پیش بریم؟؟؟
ا.ت:عه نن ن نمیدونم
جونکوک خودشو آورد نزدیک ترو منو انداخت روی تخت آروم آستین لباسم رو گرفت و پایین آورد دوباره بقلم کرد و لبام رو بوس کرد بدون هیچ حرفی منو چرخوند آورد روی تنم دراز کشید‌یکم‌بعد
ا.ت:جونکوک بیا بریم بخوابیم
جونکوک:اینجا بخواب از این به بعد جای خواب تو اینجاست
بالشتم رو گذاشتم دراز کشیدم خودش هم اومد کنارم و خوابید صبح شد من هنوز خواب بودم جونووک بیدارم کرد و گفت:جونکوک:پاشو بریم من خیلی گشنمه
ا.ت:خب یه چیزی بخور بعد بریم
جونکوک:نع قراره بیرون غذا بخوریم باشه؟؟
ا.ت:غذای بیرونی!!اوکی بریم
آماده شدیم و رفتیم یه رستوران خوب غذا سفارش دادیم داشتیم می‌خوردیم که یه خانمی نزدیک ما شد به جونکوک سلام کرد
جونکوک:ایشون دوست خانوادگی ماست اسمش اریکا هست
ا.ت:خوشبختم منم ا.ت هستم
اریکا:آره میدونم خوشبختم
جونکوک:چیی گی به تو گفته
اریکا:دیگع خبرا میرسه آقا
جونکوک:اوو باشه بیا بشین میتونی کنار ا.ت بشینی
اریکا:عمم ولی میشه کنار تو بشینم جا خالیه
ا.ت:چرا اونجا بیا اینجا بشین باهم آشنا شیم
اریکا:آشنا شدیم دیگعع نمیخواد عزیزمحمدی کنار جونکوک عزیزم میشینم
ذهن آ.ت:عزیزم این دختره کی هست که به جونکوک میگه عزیزمممم
رفت و کنار جونکوک نشست هی خودشو نزدیک به جونکوک می‌کرد دستای جونکوک رو گرفت و صداش زد:اریکا:کوکی جون امشب قراره بیام خونه‌ی شما بخوابم اتاق خالی دارید دیگعع
ا.ت:عهم داریم اتاق من خالیه منو جونکوک پیش هم میخوابیم
دیدگاه ها (۴)

ازدواج اجباری part_17اریکا:هاننن جونکوک این راست میگعع نگووو...

ازدواج اجباریpart _18اریکا توی اتاق نیست رفتم ترف سالت دیدم ...

ازدواج اجباریpart_15اما خوب چرا باید این کارو بونه باهاتا.ت...

ازدواج اجباری part_14دیدم که توی اتاق جونکوک روی تختش بودم و...

⁶³ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچ...

هرزه ی حکومتی پارت ۲که کوک بلند شد و.... رفت سمت ا/ت ونشست ک...

پارت ۲۱ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط