28
#28
زنگ بزن دکتر جانگ
....چشم
.......
کوک رو کاناپه دراز کشیده بود و سوهو هم رو قفسه سینش خوابیده بود کوک که حالا متوجه شده بود دستشو رو موعایه پسرش کشید
_دلم براتون تنگ شده بود
+حالت خوبه؟
_خوبم خیلی خوشحالم که برگشتی
سوهو:جیجیم جاید تو نتای (نیای)دفتیم ما بیایم
_خوب کردی پسر بابا
د.ج:ارباب
کوک از جاش بلند شد و نشست
د.ج:ممنونم جانگ
+فهمیدید چش بود
د.ج:ایشون فقط ضعف شدید داشتن هیجانم باعث شد حالشون بد شه
+دارویی چیزی
د.ج:نه نیاز نیست فقط کمی استراحت کنن
سوهو:این یهنی مح اج پاپا قفی تلم
د.ج:پسرتون کپی خودتونه ارباب همه چیش(لبخند)
دکتر وسایلشو جمع کرد و رفت کارینا کنار کوک نشست کوک هردو تو آغوش کشید
کوک کارینارو میبوسید و موهاشو نوازش میکرد
+میدونستم بدون تو طاقت نمیارم
سوهو:تو نفودی مح و ماما ختی گلیه کدیم
_واقعا پسرم گریه کرده؟
اون روز کوک و سوهو کلی باهم بازی کردن سوهو وقتی داشت تو خونه بازی میکرد یهو دید یه سگ سیاه گنده پرید تو خونه سوهو جیغ زد دویید تا بره پیش باباش
سوهو:پاپا(جیغ)
_چیشده پسرم
سوهو:او اون شگه
_بم تو باز بی هوا اومدی تو خونه(اخم)
+اشگال نداره کوک
_بم بیا اینجا
سوهو از ترس بیشتر خودشو تو بغل باباش فرو برد
_سوهو پسرم ببینش چقدر بامزس این سگ مال باباس
سوهو به بم نگاه کرد
سوهو:گاج نیمیگیله؟
_نه عزیزم
کوک دست سوهو رو گرفت نوازش وارانه رو سر بم گذاشت که سوهو خندید و سر بم رو بیشتر نوازش کرد و ذوق میکرد
سوهو:میجه باهاج باجی تونم؟
_چرا که نه؟
+چاگیا بیا قهوه
_اومدم
صدا خنده سوهو عمارت و پر کرده بود بم سعی میکرد همینجوری که با سوهو بازی میکنه هواسش به اون پسر کوچولو شیطون باشه
زنگ بزن دکتر جانگ
....چشم
.......
کوک رو کاناپه دراز کشیده بود و سوهو هم رو قفسه سینش خوابیده بود کوک که حالا متوجه شده بود دستشو رو موعایه پسرش کشید
_دلم براتون تنگ شده بود
+حالت خوبه؟
_خوبم خیلی خوشحالم که برگشتی
سوهو:جیجیم جاید تو نتای (نیای)دفتیم ما بیایم
_خوب کردی پسر بابا
د.ج:ارباب
کوک از جاش بلند شد و نشست
د.ج:ممنونم جانگ
+فهمیدید چش بود
د.ج:ایشون فقط ضعف شدید داشتن هیجانم باعث شد حالشون بد شه
+دارویی چیزی
د.ج:نه نیاز نیست فقط کمی استراحت کنن
سوهو:این یهنی مح اج پاپا قفی تلم
د.ج:پسرتون کپی خودتونه ارباب همه چیش(لبخند)
دکتر وسایلشو جمع کرد و رفت کارینا کنار کوک نشست کوک هردو تو آغوش کشید
کوک کارینارو میبوسید و موهاشو نوازش میکرد
+میدونستم بدون تو طاقت نمیارم
سوهو:تو نفودی مح و ماما ختی گلیه کدیم
_واقعا پسرم گریه کرده؟
اون روز کوک و سوهو کلی باهم بازی کردن سوهو وقتی داشت تو خونه بازی میکرد یهو دید یه سگ سیاه گنده پرید تو خونه سوهو جیغ زد دویید تا بره پیش باباش
سوهو:پاپا(جیغ)
_چیشده پسرم
سوهو:او اون شگه
_بم تو باز بی هوا اومدی تو خونه(اخم)
+اشگال نداره کوک
_بم بیا اینجا
سوهو از ترس بیشتر خودشو تو بغل باباش فرو برد
_سوهو پسرم ببینش چقدر بامزس این سگ مال باباس
سوهو به بم نگاه کرد
سوهو:گاج نیمیگیله؟
_نه عزیزم
کوک دست سوهو رو گرفت نوازش وارانه رو سر بم گذاشت که سوهو خندید و سر بم رو بیشتر نوازش کرد و ذوق میکرد
سوهو:میجه باهاج باجی تونم؟
_چرا که نه؟
+چاگیا بیا قهوه
_اومدم
صدا خنده سوهو عمارت و پر کرده بود بم سعی میکرد همینجوری که با سوهو بازی میکنه هواسش به اون پسر کوچولو شیطون باشه
۱۰.۸k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.