چندشاتی جونگکوک

چندشاتی جونگکوک

part 3

جونگکوک به سمتشون رفت..

-سلام..

با لحن سرد گفت

مرد رو به رو لبخند فیکی زد

+سلام..

جونگکوک اون فرد رو به سمت یکی از مبل های بار برد و نشستن

-خب.. برگه قرار داد رو آوردین؟

مرد روبه رو چیزی نگفت.. به بادیگارد اشاره کرد...

یکی از بادیگارد ها سریع دستای جونگکوک رو گرفت...

یک دیگه از بادیگارد ها هم تفتگ رو سمت قلب جونگکوک گرفت

- چیکار میکنی.!

+آقای جئون.. یا هرچی داری و نداری رو میدی یا همینجا میمیری..

جونگکوک اخم کرد

-حرومزاده، فکر کردی کی هستی؟

بادیگارد یه تیر سمت قلی جونگکوک زد،
ولی جونگکوک تکون خورد و تیر روی دست جونگکوک خورد
.جونگکوک چشماش رو از درد بست..

دستش شروع کرد به خون اومدن

مرد روبه رو پوزخند زد و با بقیه بادیگارد هاش به سمت بیرون از بار رفت..

جونگکوک روی زمین نشست..
با تمام دردی که داشت گوشیش رو برداشت و شماره ات رو گرفت

بعد از چند بوق جواب داد

-سلام کوکی جونمممم

-ا..ات.. لطفا.. منو بیا ببر بیمارستان...

از درد نفسش در‌نمیومد

-کوک.. کجایی چیشده؟

-بار.. تیر خوردم

با این حرف، قلب دختر متوقف شد..

سریع به سمت بار حرکت کرد.. طوری تند می‌روند انگار پلیس دنبالش بود..

سریع به بار رسید و وارد شد...
دیدگاه ها (۲۸)

چند شاتی‌تهیونگP.۱یا کلافگی و خستگی در خونه رو باز کرد..نفس ...

P.2تهیونگ با لبخند محوی سرشو تکون داد، پالتوشو در آورد و کنا...

چندشاتی جونگکوک.part 2صبح ساعت ۶ بیدار شدم..وارد حموم شدم و ...

چندشاتی جونگکوک.part 1لبخند پررنگی زد...-مرسی عشقم.. خیلی خو...

دوست پسر دمدمی مزاج

#رُز_زخمی_منPart. 62هواپیما در ارتفاع اوج قرار داشت و شهر زی...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط