گناهکار part
( گناهکار ) ۱۰۲ part
یون بیول عصبی روبه مادرش کرد : مامان ببین ادای منو در میاره
ات خنده پنهانی زد چرا که واقعا آن پدر و پسر خنده دار بودن بلافاصله خنده اش را جمع نمود و سعی در جدی شدن کرد روبه جیمین لب زد : پسرمو اذیت نکن
روی صندلی اش که روبه روی صندلی جیمین بود نشست نگاه کوتاهی به جیمین انداخت که دست به سینه نشسته بود و با جفت چشم هایش خیره بود بهش این نگاه سنگین به شدت او را اذیت میکرد یه جوری میخواست خودش را از زیره بار نگاه های مردش خلاص کند پس روبه پسرش گفت : بخور پسرم
تا که یون بیول میخواست از غذایش بخرد صدای جیمین بلند شد و مانع خوردنش شد جیمین : نخور پسرم
ات عصبی گفت : بخور پسرم
میخواست بخوره که جیمین گفت : نخور پسرم
یون بیول کلافه چاپستیک را روی میز گذاشت و با اخم گفت : الان چیکار کنم بخورم یا نخورم
جیمین جدی لب زد : به مامانت بگو من چیکار کردم که ازم دلخوره
یون بیول روبه مادرش کرد : اینو میگه
ات عصبی روبه یون بیول کرد : بیول به بابات بگو نمیخوام باهاش حرف بزنم
یون بیول روبه جیمین کرد : اینو گفت
جیمین دستشو به عنوان شاکی بلند کرد و گفت : پس نتیجهش چی شد من توضیح میخوام
ات : هیچ توضیحی درکار نیست دیگه تمومش کن و بزار بچه غذاشو بخوره
بلاخره آرامشی در میان آنها برقرار شد و هر یکی میتوانست با خیال راحت غذایش را بخورد اما نگاه زیر چشمی جیمین به همسرش تمومی نداشت
...
رو پوش سفید بلند لباس خوابش را به تن کرده و بدون بستن کمربند رو پوش اش از اتاق لباس بیرون رفت به سمته تخت رفت و صدای چکه آب از حموم می آمد زیر لبی زمزمه کرد : لجباز.. پارک جیمین لجباز
بالشتی از روی تخت برداشت همینکه برگشت با دیدن جیمین که با بالاتنه برهنه از حموم بیرون آمده اخمی کرد و به سویش رفت
بالشت را در دستش با غیض داد و دلخور لب زد : تو امشب روی کاناپه میخوابی
جیمین اول نگاه پر از پوزخند اش را روی بالشت توی دستش کرد بعد به همسرش که توی آن لباس خواب سفید کوتاهی که بند ها روی شونه هایش بودن کرد به شدت هات و سکسی شده بود توی آن لباس مخصوصا موهای که همه شون رو جمع کرده بود و گردنش برای اون آزاد بود
یون بیول عصبی روبه مادرش کرد : مامان ببین ادای منو در میاره
ات خنده پنهانی زد چرا که واقعا آن پدر و پسر خنده دار بودن بلافاصله خنده اش را جمع نمود و سعی در جدی شدن کرد روبه جیمین لب زد : پسرمو اذیت نکن
روی صندلی اش که روبه روی صندلی جیمین بود نشست نگاه کوتاهی به جیمین انداخت که دست به سینه نشسته بود و با جفت چشم هایش خیره بود بهش این نگاه سنگین به شدت او را اذیت میکرد یه جوری میخواست خودش را از زیره بار نگاه های مردش خلاص کند پس روبه پسرش گفت : بخور پسرم
تا که یون بیول میخواست از غذایش بخرد صدای جیمین بلند شد و مانع خوردنش شد جیمین : نخور پسرم
ات عصبی گفت : بخور پسرم
میخواست بخوره که جیمین گفت : نخور پسرم
یون بیول کلافه چاپستیک را روی میز گذاشت و با اخم گفت : الان چیکار کنم بخورم یا نخورم
جیمین جدی لب زد : به مامانت بگو من چیکار کردم که ازم دلخوره
یون بیول روبه مادرش کرد : اینو میگه
ات عصبی روبه یون بیول کرد : بیول به بابات بگو نمیخوام باهاش حرف بزنم
یون بیول روبه جیمین کرد : اینو گفت
جیمین دستشو به عنوان شاکی بلند کرد و گفت : پس نتیجهش چی شد من توضیح میخوام
ات : هیچ توضیحی درکار نیست دیگه تمومش کن و بزار بچه غذاشو بخوره
بلاخره آرامشی در میان آنها برقرار شد و هر یکی میتوانست با خیال راحت غذایش را بخورد اما نگاه زیر چشمی جیمین به همسرش تمومی نداشت
...
رو پوش سفید بلند لباس خوابش را به تن کرده و بدون بستن کمربند رو پوش اش از اتاق لباس بیرون رفت به سمته تخت رفت و صدای چکه آب از حموم می آمد زیر لبی زمزمه کرد : لجباز.. پارک جیمین لجباز
بالشتی از روی تخت برداشت همینکه برگشت با دیدن جیمین که با بالاتنه برهنه از حموم بیرون آمده اخمی کرد و به سویش رفت
بالشت را در دستش با غیض داد و دلخور لب زد : تو امشب روی کاناپه میخوابی
جیمین اول نگاه پر از پوزخند اش را روی بالشت توی دستش کرد بعد به همسرش که توی آن لباس خواب سفید کوتاهی که بند ها روی شونه هایش بودن کرد به شدت هات و سکسی شده بود توی آن لباس مخصوصا موهای که همه شون رو جمع کرده بود و گردنش برای اون آزاد بود
- ۴.۴k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط