زندگی رویایی:پارت۲۹
زندگی رویایی:پارت۲۹
ویوکوک:
یهو ویندوزم بالا آمد که چیشده
-ا.ت میشه بهم گوش بدی..پاشو بیا باهم
دستش رو گرفتم و رفتیم تو.اتاق بازم گریه میکرد رو به روش وایسادم و شروع کردم به حرف زدن
-این اینجوری که فک میکنی نبست این..این مامانمه
+چیییی(داد)
+معلومه داری دروغ میگی بهتره تمومش کنی این مامانت نبست تو اینجا منو احمق فرض کردی (کمیداد)
-ا.ت آروم آروم باش اون مامانم نیست اون خالمه که با اون ازواج کرده چون مامانم بخاطر اینکه اون بهش خیانت کرد رفت از اینجا منم به خاطر سن کمم تو دادگاها میرفتم باورت میشه تا بین مامان و اون یکی رو انتخاب کنم منه...من احمق اون آدم رو انتخاب کردم
+یعنی چی...الان مامانت کجاس..ایدا چی اون خواهر واقعیت نیست..اینجا چه خبره
-بیا از اینجا بریم بیرون که برات تعریف کنم
باهم آمدیم بیرون ا.ت رو نشوندم رو مبل رفتم براش آب آوردم و بهش دادم اون میلرزید آروم آب میخورد یواش بغلش کردم که آروم بشه اونم همینجوری گریه میکرد آروم از خودم جداش کردم و نشستم پیشش و شروع کردم به حرف زدن
-۱۶سالم بود ایدا هم ۱۰ سالش بود اون خواهر واقعی منه من ۱۶ سالگی اتفاقی فهمیدم تازه از اردو مدرسه برگشته بودم مامانم و ایدا رفته بودن بوسان دیدن بابابزرگم حالش بد بود روز آخر عمرش بود اون آدمی که بابامه تو خونه مونده بود من یهویی از اردو آمده بودم کاملا تصادفی بود..
ا.ت همینجوری اشک میخوره و گریه میکرد خیلی ناراحت شدم آروم نزدیکش شدم و اشکاش رو پاک کردم و ادامه دادم
-اروم رفتم داخل خونه که صدای آحح و ناله میشنیدم رفتم نزدیک تر که در اتاق مشترک اون و مامانم باز بود دیدمشون تو اون سن کمم شاهد خیانت اون به مامانم شدم خیلی گریه کردم به مامانم هم گفتم مامانم خیلی شوکه شد و با خواهرش هم دعوا کرده بودن اون تو دادگاه که بودیم تحدیدم کرد گفت اگه مامانم رو انتخاب کنم اونو درجا میکشه من به مامانم خیلی وابسته بودم به مامانم بازم گفتم اون گف که من برم پیش اون و ایدا پیشش بمونه..من قبول کردم چندسال گذشت و من یواشکی مادرم رو میدیدم چون من خیلی بهش وابسته بودم
+ک..وک م..من معذرت میخوام...من واقعا نمیدونستم
-اشکال نداره یکی یدونم
ویوکوک:
یهو ویندوزم بالا آمد که چیشده
-ا.ت میشه بهم گوش بدی..پاشو بیا باهم
دستش رو گرفتم و رفتیم تو.اتاق بازم گریه میکرد رو به روش وایسادم و شروع کردم به حرف زدن
-این اینجوری که فک میکنی نبست این..این مامانمه
+چیییی(داد)
+معلومه داری دروغ میگی بهتره تمومش کنی این مامانت نبست تو اینجا منو احمق فرض کردی (کمیداد)
-ا.ت آروم آروم باش اون مامانم نیست اون خالمه که با اون ازواج کرده چون مامانم بخاطر اینکه اون بهش خیانت کرد رفت از اینجا منم به خاطر سن کمم تو دادگاها میرفتم باورت میشه تا بین مامان و اون یکی رو انتخاب کنم منه...من احمق اون آدم رو انتخاب کردم
+یعنی چی...الان مامانت کجاس..ایدا چی اون خواهر واقعیت نیست..اینجا چه خبره
-بیا از اینجا بریم بیرون که برات تعریف کنم
باهم آمدیم بیرون ا.ت رو نشوندم رو مبل رفتم براش آب آوردم و بهش دادم اون میلرزید آروم آب میخورد یواش بغلش کردم که آروم بشه اونم همینجوری گریه میکرد آروم از خودم جداش کردم و نشستم پیشش و شروع کردم به حرف زدن
-۱۶سالم بود ایدا هم ۱۰ سالش بود اون خواهر واقعی منه من ۱۶ سالگی اتفاقی فهمیدم تازه از اردو مدرسه برگشته بودم مامانم و ایدا رفته بودن بوسان دیدن بابابزرگم حالش بد بود روز آخر عمرش بود اون آدمی که بابامه تو خونه مونده بود من یهویی از اردو آمده بودم کاملا تصادفی بود..
ا.ت همینجوری اشک میخوره و گریه میکرد خیلی ناراحت شدم آروم نزدیکش شدم و اشکاش رو پاک کردم و ادامه دادم
-اروم رفتم داخل خونه که صدای آحح و ناله میشنیدم رفتم نزدیک تر که در اتاق مشترک اون و مامانم باز بود دیدمشون تو اون سن کمم شاهد خیانت اون به مامانم شدم خیلی گریه کردم به مامانم هم گفتم مامانم خیلی شوکه شد و با خواهرش هم دعوا کرده بودن اون تو دادگاه که بودیم تحدیدم کرد گفت اگه مامانم رو انتخاب کنم اونو درجا میکشه من به مامانم خیلی وابسته بودم به مامانم بازم گفتم اون گف که من برم پیش اون و ایدا پیشش بمونه..من قبول کردم چندسال گذشت و من یواشکی مادرم رو میدیدم چون من خیلی بهش وابسته بودم
+ک..وک م..من معذرت میخوام...من واقعا نمیدونستم
-اشکال نداره یکی یدونم
۳۴۰
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.