زندگی رویایی:پارت ۳۰
زندگی رویایی:پارت ۳۰
+کوک..من..من فک میکردم..برات تکراری..شدم..من نتونستم تحمول کنم..(بغض)
-اینجوری نگو تو عمرن برام تکراری بشی
کوک ا.ت رو بغل کرد ا.ت هم کوک رو محکم بغل میکرد و گف
+کوک..من نیاز دارم بخوابم..میخوام برم تو اتاق تنها باشم..اوک..لطفا نیا
-باشه عزیزم..چیزی خواستی بگو بیام پیشت
کوک نزدیک ا.ت شد که ببوستش که گوشی ا.ت زنگ خورد رفت سمت گوشیش که تو اتاق بود..
ویوا.ت:
خشکم زد بعد ۴ ماه مامانم داره زنگ میزنه خیلی تعجب کرده بودم جواب دادم
+الو..
¥ا.ت دخترم
+آلان من شدم دخترتون بعد ۴ماه زنگ زدید
¥دخترم..یکی یدونم خالت حالش بعد بود مجبور بودم پیشش بمونم میدونی که فلیکس یه کاری تو استرلیا داره تموم شده الان سئوله
ذهن ا.ت(یعنی چی همین جوری خشکم زد نباید فلیکس میومد..اون ..اون دوسم داشت به زور خواست بهم تجاوز کنه(به موقش دوستان میفهمید چرا) نه ..نه من الان مال کوکم)
¥الو..دخترم
+هاا..بله..خب من چکار کنم
¥دخترم اون جایی نداره خالت خیلی نگرانشه..بزار بیاد پیش تو داداشت
+مامان..من خونه نیستم
¥پس کجایی..ببین دخترم با آبروم که بازی نکردی
+معلوم هست چی میگی مامان
¥دختر پس کجایی
+مامان من الان اردوعم سئول نیستم به اوپا زنگ بزنید..ولی اینو بدونین من میدونم قصدتون چیه..
¥منظورت چیه دخترم؟؟
+مامان..فلیکس بچه نیس..تازه اون خر پوله..تو خبر داری که من اونو دوس ندارم..مامان من دارم زندگیم رو میکنم..پس ازتون خواهش میکنم..خراب نکنید زندگیمو
الانم اگه کاری ندارید میخوام قطع کنم
¥دخ...
بدون توجه به حرفش قطع کردم.. خیلی شکه شده بودم ولی مثل همیشه تعجب نکردم مادرم خودخواه تر از این حرفا بود...بخیال شدم و رفتم رو تخت..همین که رفتم چون خیلی خستم بود نفهمیدم چه جوری خوابیدم
ویوشب..ویوکوک:
ا.ت خواب بود تصمیم گرفتن براش یکم غذا هایی که دوس داره رو درست کنم فردا باید برگردیم پیش بچه ها پس امشب رو میخوام با ا.ت وقت بگذرونم..رفتم آشپزخونه براش جاجانگمیون و دودبوکی درست کردم رفتم سمت اتاق همجان خواب بود..رفتم سمتش رو تخت نشستم و آروم بیدارش کردم
-بیب(شونه ا.ت رو میبوسه)
+...
-بیب شب شده..گشنمه نیست (گردنش رو میبوسه)
+..
-برات غذای خوشمزه پختم ها
+چی پختی(خواب الود)
ا.ت چشماش رو باز میکنه..لباش رو کوتاه بوسیدم
+کوک..نمیخوام برگردم خونه
-چرا بیب
+...اول بریم غذا بخوریم بعد..
-اوک
ویوا.ت:
نمیخواستم کوک رو ناراحت کنم تصمیم گرفتم بعد اینکه غذا بخوریم بهش بگم..رفتم صورتم رو شستم و رفتم سمت میز غذا خوری سه نفره وسط آشپزخونه ..کوک با لبخند نگام میکرد
رفتم جفتش نشستم..
+کوک..من..من فک میکردم..برات تکراری..شدم..من نتونستم تحمول کنم..(بغض)
-اینجوری نگو تو عمرن برام تکراری بشی
کوک ا.ت رو بغل کرد ا.ت هم کوک رو محکم بغل میکرد و گف
+کوک..من نیاز دارم بخوابم..میخوام برم تو اتاق تنها باشم..اوک..لطفا نیا
-باشه عزیزم..چیزی خواستی بگو بیام پیشت
کوک نزدیک ا.ت شد که ببوستش که گوشی ا.ت زنگ خورد رفت سمت گوشیش که تو اتاق بود..
ویوا.ت:
خشکم زد بعد ۴ ماه مامانم داره زنگ میزنه خیلی تعجب کرده بودم جواب دادم
+الو..
¥ا.ت دخترم
+آلان من شدم دخترتون بعد ۴ماه زنگ زدید
¥دخترم..یکی یدونم خالت حالش بعد بود مجبور بودم پیشش بمونم میدونی که فلیکس یه کاری تو استرلیا داره تموم شده الان سئوله
ذهن ا.ت(یعنی چی همین جوری خشکم زد نباید فلیکس میومد..اون ..اون دوسم داشت به زور خواست بهم تجاوز کنه(به موقش دوستان میفهمید چرا) نه ..نه من الان مال کوکم)
¥الو..دخترم
+هاا..بله..خب من چکار کنم
¥دخترم اون جایی نداره خالت خیلی نگرانشه..بزار بیاد پیش تو داداشت
+مامان..من خونه نیستم
¥پس کجایی..ببین دخترم با آبروم که بازی نکردی
+معلوم هست چی میگی مامان
¥دختر پس کجایی
+مامان من الان اردوعم سئول نیستم به اوپا زنگ بزنید..ولی اینو بدونین من میدونم قصدتون چیه..
¥منظورت چیه دخترم؟؟
+مامان..فلیکس بچه نیس..تازه اون خر پوله..تو خبر داری که من اونو دوس ندارم..مامان من دارم زندگیم رو میکنم..پس ازتون خواهش میکنم..خراب نکنید زندگیمو
الانم اگه کاری ندارید میخوام قطع کنم
¥دخ...
بدون توجه به حرفش قطع کردم.. خیلی شکه شده بودم ولی مثل همیشه تعجب نکردم مادرم خودخواه تر از این حرفا بود...بخیال شدم و رفتم رو تخت..همین که رفتم چون خیلی خستم بود نفهمیدم چه جوری خوابیدم
ویوشب..ویوکوک:
ا.ت خواب بود تصمیم گرفتن براش یکم غذا هایی که دوس داره رو درست کنم فردا باید برگردیم پیش بچه ها پس امشب رو میخوام با ا.ت وقت بگذرونم..رفتم آشپزخونه براش جاجانگمیون و دودبوکی درست کردم رفتم سمت اتاق همجان خواب بود..رفتم سمتش رو تخت نشستم و آروم بیدارش کردم
-بیب(شونه ا.ت رو میبوسه)
+...
-بیب شب شده..گشنمه نیست (گردنش رو میبوسه)
+..
-برات غذای خوشمزه پختم ها
+چی پختی(خواب الود)
ا.ت چشماش رو باز میکنه..لباش رو کوتاه بوسیدم
+کوک..نمیخوام برگردم خونه
-چرا بیب
+...اول بریم غذا بخوریم بعد..
-اوک
ویوا.ت:
نمیخواستم کوک رو ناراحت کنم تصمیم گرفتم بعد اینکه غذا بخوریم بهش بگم..رفتم صورتم رو شستم و رفتم سمت میز غذا خوری سه نفره وسط آشپزخونه ..کوک با لبخند نگام میکرد
رفتم جفتش نشستم..
۲.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.