part 6
part 6
آری«خ.خانم یکی از خدمه خونه به حرفامون گوش داده و لومون داده! اونا فکر میکنن ما مثل بقیه اوناروهم به پلیس گذارش میدیم
بورا«خنده ای کردم.. چطور جرئت کرده انقدر فضول باشه؟! از این به بعد دقتتو میبری بالا.. و اون موش کوچولو رو پیدا کن.. شخصا باید باهاش حرف بزنم
آری«چشم.. چیز دیگه ای انجام بدم؟
بورا«کل خدمه رو تا پنج دقیقه دیگه توی سالن میخوام ببینم
«پنجمینبعد»
همهمه ای توی عمارت شده بود که از اتاقم بیرون اومدم، لزومی ندیدم ماسک بزنم که همه با تعجب و ترس نگاهم میکردن..صدای پاشنه کفشام تنها صدا بود..
بورا«با تمام حرفایی که بهتون زده شده، به بقیه باند ها گفتید؟ چه جرئتی! احتمالا همتونم از عاقبتش خبر دارید نه؟!
و جلوی یکیشون وایسادم، سرشو پایین انداخته بودو میلرزید، انگشتم رو زیر چونش گرفتم و اوردم بالا
بورا«شاید اون موش تو بوده باشی.. هوم؟!
_«ن.نه.. خانم.. قسم میخورم من نبودم، من انقدر حماقت نمیکنم
پوزخندی زدم و اینبار روبروی همون دختر که لومون داده بود وایستادم
بورا«یا شایدم تو
خیلی ریلکس سرش رو بالا اورد، دستشو اورد بالا که پرتم کنه که با پا زدم توی شکمش و افتاد، اینبار ترس رو توی چهرش دیدم
بورا«چقدر احمق! برام اهمیتی نداره کی تورو فرستاده ولی فکر کردی همینطوری منو رئیس اینجا کردن؟!
-«خ.خانم.. اشتباه.. کردم.. منو ببخشید
بورا«اوه.. الان؟ دیگه دیره! زنگ بزن به همون احمقی که فرستادتت و بگو اشتباه کردی! بعدم به شخصه باهم صحبت میکنیم، هوم؟!
-«چ.چشم خانم
«یکروزبعد»
بورا«حالش چطوره؟
آری«هنوز زندست
بورا«خوبه..
و به سمت اتاق شکنجه راه افتادم،زنگ زد و همه چیزرو درست کرد،همه خدمه رو هم اخراج کردم.. وارد شدم که داشت گریه میکرد
بورا«باید یاد میگرفتی دیگه از این غلطا نکنی!
-«خانم.. ببخشید.. من.. اشتباه.. کردم
بورا«برای جبران این اشتباهت باید توام یه مهره از باند بشی.. یه مهره مهم!
آری با تعجب نگاهم میکرد که دم زدم
بورا«فکر کنم کارتو بلد باشی و اگه بخای بازهم اشتباهی بکنی، تنبیهت پرواز توی آسموناست!
-«چ.. چشم..
بورا«خوبه!
آری«خ.خانم یکی از خدمه خونه به حرفامون گوش داده و لومون داده! اونا فکر میکنن ما مثل بقیه اوناروهم به پلیس گذارش میدیم
بورا«خنده ای کردم.. چطور جرئت کرده انقدر فضول باشه؟! از این به بعد دقتتو میبری بالا.. و اون موش کوچولو رو پیدا کن.. شخصا باید باهاش حرف بزنم
آری«چشم.. چیز دیگه ای انجام بدم؟
بورا«کل خدمه رو تا پنج دقیقه دیگه توی سالن میخوام ببینم
«پنجمینبعد»
همهمه ای توی عمارت شده بود که از اتاقم بیرون اومدم، لزومی ندیدم ماسک بزنم که همه با تعجب و ترس نگاهم میکردن..صدای پاشنه کفشام تنها صدا بود..
بورا«با تمام حرفایی که بهتون زده شده، به بقیه باند ها گفتید؟ چه جرئتی! احتمالا همتونم از عاقبتش خبر دارید نه؟!
و جلوی یکیشون وایسادم، سرشو پایین انداخته بودو میلرزید، انگشتم رو زیر چونش گرفتم و اوردم بالا
بورا«شاید اون موش تو بوده باشی.. هوم؟!
_«ن.نه.. خانم.. قسم میخورم من نبودم، من انقدر حماقت نمیکنم
پوزخندی زدم و اینبار روبروی همون دختر که لومون داده بود وایستادم
بورا«یا شایدم تو
خیلی ریلکس سرش رو بالا اورد، دستشو اورد بالا که پرتم کنه که با پا زدم توی شکمش و افتاد، اینبار ترس رو توی چهرش دیدم
بورا«چقدر احمق! برام اهمیتی نداره کی تورو فرستاده ولی فکر کردی همینطوری منو رئیس اینجا کردن؟!
-«خ.خانم.. اشتباه.. کردم.. منو ببخشید
بورا«اوه.. الان؟ دیگه دیره! زنگ بزن به همون احمقی که فرستادتت و بگو اشتباه کردی! بعدم به شخصه باهم صحبت میکنیم، هوم؟!
-«چ.چشم خانم
«یکروزبعد»
بورا«حالش چطوره؟
آری«هنوز زندست
بورا«خوبه..
و به سمت اتاق شکنجه راه افتادم،زنگ زد و همه چیزرو درست کرد،همه خدمه رو هم اخراج کردم.. وارد شدم که داشت گریه میکرد
بورا«باید یاد میگرفتی دیگه از این غلطا نکنی!
-«خانم.. ببخشید.. من.. اشتباه.. کردم
بورا«برای جبران این اشتباهت باید توام یه مهره از باند بشی.. یه مهره مهم!
آری با تعجب نگاهم میکرد که دم زدم
بورا«فکر کنم کارتو بلد باشی و اگه بخای بازهم اشتباهی بکنی، تنبیهت پرواز توی آسموناست!
-«چ.. چشم..
بورا«خوبه!
۳.۹k
۲۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.