زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_8۵
دیانا _صبح الارم گوشیم ب صدا در اومد بلندشدم رفتم سمت دسشویی با انگیزه کامل صورتمو شستم و خودمو آرایش کردم البته ملایم و یه شلوار لی تنگ و یه تا و یه پیرهن طوری ک رفتش داخل شلوارم بود خیلی خوب شده بود
موهامم دم اسبی بستمو رفتم پایین پیش مامان ارسلان
مامان ارسلان_چی خوب شدی
کلک
دیانا _ممنون، با محراب و مامان ارسلان سمت دادگاه روونه شدیم.
من داشتم تو راهروهش راه میرفتم
و دنبال اتاق اون قضیه میگشتم رفتیم و نشستیم عسل بود ولی ارسلان نبود من یکم نگران شدمم
به قاضی گفتم ک
الان میاد لطفا وایسبد
ولی اون پلیسا ارسلان و نیاوردن نگران شدیم خیلی
قاضی:Bir saat içinde gelmezse, her şey biter. اگر تا 1ساعت دیگه نیاد تمومه
دیانا _Bay Yargıç geliyor. آقای قاضی میاد مگه میشه ک نیاد
سریع از صندلیم پایین اومدم و رفتم بیرون بقیه هم دنبالم اومدن منم بدو بدو رفتم و منو محراب با مامان ارسلان رفتیم اداره پلیسی ک ارسلان و دستگیر کردن
محراب _هر چی در زدیم باز نکردن وقتی یکی از رئساسون اومد رفتیم داخل و هر چی گفتیم مابا شوکر میزدن بعد نیم ساعت داد دو بی داد مارو انداختن بیرون دیانا داشت خودشو میکشت
واقعا آدم نبودم ما هم نگران با پلیس ایران ارتباط بر قرار کردیم
از دادگاه اومدیم اونا گفتم متهم نیومد و عسل رو محکوم کردن البته به 1 ماه حبس
اگه ارسلان بود اون تا ابد تو زندان بود
دیانا حالش بد شده بود ما ام کاری نمیکردیم فقط با پلیس در رابطه بودیم اونام هی میگفتن پیگیری میکنیم و اینا
خلاصه با کمال تعجب و تاسف و ناراحتی و اضطراب رفتیم به سمت خونه دیانا ک ب ظور سر پا بود شب بود دیگه من داشتم رانندگی میکردم
ب نزدیکیهای خونه ک رسیدیم
مردی رو جلوی در دیدم ک خیلی کج و ماوج وایساده بود ک یهو افتاد
عهههه
دیانا اون کیه دیانا ک داشت تو خفا گریه میکرد سرشو آروم آورد بالا و با
دیانا _وقتی اون مردو دیدم اینگار فهمیدم ارسلان
ماشینو نگه دار
محراب _باشه
دیانا _سریع پیاده شدم و رفتم سمت مرده
صورتشو بلند کردم ک دیدم عههه ارسلان
ارسلان خوبی عزیزم
ارسلان
تروخدا بلند شو
ارسلان
ارسلان _دیانا خودتی
دیانا _اره ارسلان
خودمم تو کجا بودی
ارسلان(باگریه)
مامان بیایید ارسللانه
مامان ارسلان _سریع با محراب پیاده شدیم
رفتیم نزدیکشون ارسلان و دیدم و روحم تازه شد
پسرم بلند شد اومدم
ارسلان_مامان
دیانا _بعد گفتم این جمله بیهوش شد ترسیدیم ببریمش بيمارستان
چون ک نمیدونستیم چرا ارسلان اینجوری اومده
به فرید زنگ زدم بیاد اونم خودشو سریع رسوند
30 مین بعد ♥️💖
فرید _خدا رو شکر خطر رفت شده متاسفانه بسیار بد زده شده
دیانا _ینی کتکش زدن؟
فرید _اره واینکه ضعیف شده باید قشنگ بهش برسید چند تا سرم وصل کردم بدانم سر میزنم
فقط خیلی نیازی ب عواطف نرم داره
دیانا _میدونم 🥺من پیششم
دکتر رفت و رفتم سوپ آوردم اومدم پیش ارسلان
ارسلان
ارسلانم یبلند نمیشی
قشنگم
من اینجام
ارسلان _(سرفه) دیانا دلم برات تنگ شده بود
خیلی زیاد میای بغلم
دیانا _اره عزیز دلم
#پارت_8۵
دیانا _صبح الارم گوشیم ب صدا در اومد بلندشدم رفتم سمت دسشویی با انگیزه کامل صورتمو شستم و خودمو آرایش کردم البته ملایم و یه شلوار لی تنگ و یه تا و یه پیرهن طوری ک رفتش داخل شلوارم بود خیلی خوب شده بود
موهامم دم اسبی بستمو رفتم پایین پیش مامان ارسلان
مامان ارسلان_چی خوب شدی
کلک
دیانا _ممنون، با محراب و مامان ارسلان سمت دادگاه روونه شدیم.
من داشتم تو راهروهش راه میرفتم
و دنبال اتاق اون قضیه میگشتم رفتیم و نشستیم عسل بود ولی ارسلان نبود من یکم نگران شدمم
به قاضی گفتم ک
الان میاد لطفا وایسبد
ولی اون پلیسا ارسلان و نیاوردن نگران شدیم خیلی
قاضی:Bir saat içinde gelmezse, her şey biter. اگر تا 1ساعت دیگه نیاد تمومه
دیانا _Bay Yargıç geliyor. آقای قاضی میاد مگه میشه ک نیاد
سریع از صندلیم پایین اومدم و رفتم بیرون بقیه هم دنبالم اومدن منم بدو بدو رفتم و منو محراب با مامان ارسلان رفتیم اداره پلیسی ک ارسلان و دستگیر کردن
محراب _هر چی در زدیم باز نکردن وقتی یکی از رئساسون اومد رفتیم داخل و هر چی گفتیم مابا شوکر میزدن بعد نیم ساعت داد دو بی داد مارو انداختن بیرون دیانا داشت خودشو میکشت
واقعا آدم نبودم ما هم نگران با پلیس ایران ارتباط بر قرار کردیم
از دادگاه اومدیم اونا گفتم متهم نیومد و عسل رو محکوم کردن البته به 1 ماه حبس
اگه ارسلان بود اون تا ابد تو زندان بود
دیانا حالش بد شده بود ما ام کاری نمیکردیم فقط با پلیس در رابطه بودیم اونام هی میگفتن پیگیری میکنیم و اینا
خلاصه با کمال تعجب و تاسف و ناراحتی و اضطراب رفتیم به سمت خونه دیانا ک ب ظور سر پا بود شب بود دیگه من داشتم رانندگی میکردم
ب نزدیکیهای خونه ک رسیدیم
مردی رو جلوی در دیدم ک خیلی کج و ماوج وایساده بود ک یهو افتاد
عهههه
دیانا اون کیه دیانا ک داشت تو خفا گریه میکرد سرشو آروم آورد بالا و با
دیانا _وقتی اون مردو دیدم اینگار فهمیدم ارسلان
ماشینو نگه دار
محراب _باشه
دیانا _سریع پیاده شدم و رفتم سمت مرده
صورتشو بلند کردم ک دیدم عههه ارسلان
ارسلان خوبی عزیزم
ارسلان
تروخدا بلند شو
ارسلان
ارسلان _دیانا خودتی
دیانا _اره ارسلان
خودمم تو کجا بودی
ارسلان(باگریه)
مامان بیایید ارسللانه
مامان ارسلان _سریع با محراب پیاده شدیم
رفتیم نزدیکشون ارسلان و دیدم و روحم تازه شد
پسرم بلند شد اومدم
ارسلان_مامان
دیانا _بعد گفتم این جمله بیهوش شد ترسیدیم ببریمش بيمارستان
چون ک نمیدونستیم چرا ارسلان اینجوری اومده
به فرید زنگ زدم بیاد اونم خودشو سریع رسوند
30 مین بعد ♥️💖
فرید _خدا رو شکر خطر رفت شده متاسفانه بسیار بد زده شده
دیانا _ینی کتکش زدن؟
فرید _اره واینکه ضعیف شده باید قشنگ بهش برسید چند تا سرم وصل کردم بدانم سر میزنم
فقط خیلی نیازی ب عواطف نرم داره
دیانا _میدونم 🥺من پیششم
دکتر رفت و رفتم سوپ آوردم اومدم پیش ارسلان
ارسلان
ارسلانم یبلند نمیشی
قشنگم
من اینجام
ارسلان _(سرفه) دیانا دلم برات تنگ شده بود
خیلی زیاد میای بغلم
دیانا _اره عزیز دلم
۲۵.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.