عشق درسایه سلطنت پارت83
و نگاهم رو به اسمون دوختم. سنگینی نگاهش روم بود ولی توجهی نکردم
تهیونگ: اگه میزان لذت هم آغوشی با اونیکه دوسش داری و عاشقشی رو باور داشته باشی نمیگی مغرورم... لذتش خیلی
زیاده..خیلی...
اب دهنم رو از شرم قورت دادم و اروم گفتم
مری: تجربه اش کردین؟؟
تهیونگ: اگه تجربه اش کرده بودم اون زن الان ملکه قصرم
بود...
اوه..پوووف پس تا حالا عاشق نشده بود ...خمیازه ای سراغم اومد....دستم رو روی دهنم گذاشتم و بلند شدم...
تعظیمی کردم و بی هیچ حرفی از پله ها بالا رفتم که
صداش اومد
تهیونگ: میری بخوابی؟
با تعجب و چشمای گرد برگشتم نگاش کردم زیر لب و اروم گفتم
مری: بیخوابی زده به سرتونا... نه میرم غاز بچرونم...
سرش رو یه کم کج کرد و نگام کرد که سرفه کوتاهی زدم و
صاف ایستادم و گفتم
مری: بله.. میرم بخوابم...
سرش رو کوتاه تکون داد.لبم رو کج کردم و رفتم داخل
چند روزی گذشت...از ژاکلین شنیدم که تهیونگ سردسته محافظان قصر رو به دلیل کوتاهیش سر مسیله ای که برای من اتفاق افتاد مجازات کرده بود ولی این چیزی از ترس و کابوسهام کم نمیکرد. فقط یه کم برام امید بخش بود.
تهیونگ با وزراش جلسه خیلی مهمی داشت. وزراش که نزدیک 20 نفر بودن و تهیونگ برای بازرسی از مرزها فرستاده بودشون برگشته بودن که گزارش بدن به جسیکا نگاه کردم که عین گیجا نگام میکرد و جمله ای که میگفتم رو نمیفهمید...
دوست داشتم کلم رو بکوبم به دیوار
مری: جسيكا .. عزیزم... دقت کن...
جسیکا: نمیتونم...
کلافه گفتم
مری: چرا؟
جسیکا : پووف چون امروز هوا خیلی خوبه.. میخوام برم
بیرون تو حیاط پشتی قصر تاب بازی کنم...
نفسم رو پر صدا بیرون دادم و گفتم
مری: یه سوال بپرسم؟
جسیکا : راجبه درس و زبان نباشه فقط...
مری:نیست...
مکثی کردم و سوالی که دشب از تهیونگ پرسیدم و هنوز ازش قانع نشده بودم و جزییات بیشتری میخواستم رو گفتم
مری: چرا تهیونگ برخلاف همه پادشاهها یه سری از وعده های غذاییش رو با خانواده اش میخوره؟ اولین پادشاهه که
میبینم اینکار رو میکنه. میدونم مجبوره.. ولی چرا؟ به کی
باید ثابت کنه ضد زن نیست؟؟
جسیکا : اسم جان هیتمن رو تا حالا شنیدی؟
مری: مدافع زنان و ملکه هااا...
(دوستان این اسم رو بیخودی در اوردما)
جسکا : آفرین... مردم خیلی به هیتمن احترام میذارن و نفوذ
زیادی توی مردم داره پس تهیونگ ناگذیره نشون بده ضد زن
نیست. فقط دنبال ملکه اش میگرده که مردم و جان هیتمن
رو اروم نگه داره.....
لبخندی از زیرکیش زدم
تهیونگ: اگه میزان لذت هم آغوشی با اونیکه دوسش داری و عاشقشی رو باور داشته باشی نمیگی مغرورم... لذتش خیلی
زیاده..خیلی...
اب دهنم رو از شرم قورت دادم و اروم گفتم
مری: تجربه اش کردین؟؟
تهیونگ: اگه تجربه اش کرده بودم اون زن الان ملکه قصرم
بود...
اوه..پوووف پس تا حالا عاشق نشده بود ...خمیازه ای سراغم اومد....دستم رو روی دهنم گذاشتم و بلند شدم...
تعظیمی کردم و بی هیچ حرفی از پله ها بالا رفتم که
صداش اومد
تهیونگ: میری بخوابی؟
با تعجب و چشمای گرد برگشتم نگاش کردم زیر لب و اروم گفتم
مری: بیخوابی زده به سرتونا... نه میرم غاز بچرونم...
سرش رو یه کم کج کرد و نگام کرد که سرفه کوتاهی زدم و
صاف ایستادم و گفتم
مری: بله.. میرم بخوابم...
سرش رو کوتاه تکون داد.لبم رو کج کردم و رفتم داخل
چند روزی گذشت...از ژاکلین شنیدم که تهیونگ سردسته محافظان قصر رو به دلیل کوتاهیش سر مسیله ای که برای من اتفاق افتاد مجازات کرده بود ولی این چیزی از ترس و کابوسهام کم نمیکرد. فقط یه کم برام امید بخش بود.
تهیونگ با وزراش جلسه خیلی مهمی داشت. وزراش که نزدیک 20 نفر بودن و تهیونگ برای بازرسی از مرزها فرستاده بودشون برگشته بودن که گزارش بدن به جسیکا نگاه کردم که عین گیجا نگام میکرد و جمله ای که میگفتم رو نمیفهمید...
دوست داشتم کلم رو بکوبم به دیوار
مری: جسيكا .. عزیزم... دقت کن...
جسیکا: نمیتونم...
کلافه گفتم
مری: چرا؟
جسیکا : پووف چون امروز هوا خیلی خوبه.. میخوام برم
بیرون تو حیاط پشتی قصر تاب بازی کنم...
نفسم رو پر صدا بیرون دادم و گفتم
مری: یه سوال بپرسم؟
جسیکا : راجبه درس و زبان نباشه فقط...
مری:نیست...
مکثی کردم و سوالی که دشب از تهیونگ پرسیدم و هنوز ازش قانع نشده بودم و جزییات بیشتری میخواستم رو گفتم
مری: چرا تهیونگ برخلاف همه پادشاهها یه سری از وعده های غذاییش رو با خانواده اش میخوره؟ اولین پادشاهه که
میبینم اینکار رو میکنه. میدونم مجبوره.. ولی چرا؟ به کی
باید ثابت کنه ضد زن نیست؟؟
جسیکا : اسم جان هیتمن رو تا حالا شنیدی؟
مری: مدافع زنان و ملکه هااا...
(دوستان این اسم رو بیخودی در اوردما)
جسکا : آفرین... مردم خیلی به هیتمن احترام میذارن و نفوذ
زیادی توی مردم داره پس تهیونگ ناگذیره نشون بده ضد زن
نیست. فقط دنبال ملکه اش میگرده که مردم و جان هیتمن
رو اروم نگه داره.....
لبخندی از زیرکیش زدم
۱.۵k
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.