عشق درسایه سلطنت پارت 82

بعد شام هوس کردم برم ستاره ها رو ببینم... روی چمنها دراز کشیدم و دستم رو زیر سرم گذاشتم و به ماه درخشان و ستاره های خوشگل چشم دوختم نفس عمیقی کشیدم ساعتها از نیمه شب گذشته بود ولی تمایلی به رفتن به تختم نداشتم... انگار به چیزی نیاز داشتم که نداشتمش...
تهیونگ: چرا اینجا دراز کشیدی؟
سریع نشستم و دستم رو روی قلبم گذاشتم...خودم رو جمع کردم و لباسم رو مرتب کردم و گفتم
مری: ترسوندینم...
خیره به اسمون باز گفت
تهیونگ: نگفتی چرا اینجا دراز کشیدی؟
مری: به اسمون نگاه میکردم
تهیونگ: چند ساعتی از نیمه شب گذشته
برگشتم سمتش و نگاش کردم و گفتم
مری: میدونم... یکی باید همین رو به خودتون بگه چند ساعتی از نیمه شب گذشته یور مجستی
( یور مجستی your majestyبه معنی سرورم، پادشاهم، اعلا حضرت)
من روی چمنها نشسته بودم و کنارم راه پله بود. اومد روی
راه پله که کنار من بود نشست...با تعجب برگشتم نگاش کردم و خودم رو یه کم کنار کشیدم ولی بی تفاوت به روبروش خیره بود...خدمتکارا و نگهبانانش کمی عقب تر پشت سرمون ایستاده بودن ..سرمو به سمت اسمون گرفتم بی هیچ حرفی کنار هم نشسته بودیم و به اسمون نگاه میکردیم...خیلی گذشت که هر دو تو سکوت به اسمون خیره بودیم.
نگاش کردم و گفتم
مری: میشه یه سوال بپرسم؟
فقط نگاه جدی بهم انداخت...
مری:چرا با همه پادشاه ها فرق دارین؟
تهیونگ: از چه لحاظ؟
مری:از خیلی لحاظ ها .. مهم تريتش غذا خوردن با خانواده و جدا کردن قصره... مثلا توی سالن غذاخوری افراد خاصی
میان و میرن...
تهیونگ پوزخندی زد و گفت
تهیونگ: خودمم خیلی علاقه ای به این کار ندارم. ولی من یه پادشاهم پادشاه یه کشور که فعلا ملکه نداره پس باید نشون بدم ضد زن نیستم....
مری: ولی در حقیقت هستین....
با تعجب نگام کرد و گفت
تهیونگ: ضد زن؟
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم اخمی کرد و گفت
تهیونگ: اینطور نیست...
وزل زد توی چشمم و گفت
تهیونگ: فقط هر کسی رو لایق ورود به تختم نمیدونم.. تخت من منطقه امنه منه.. اتاق من منطقه آرامش منه. دوست ندارم هر کسی پا توش بذاره و نذاشته تا حالا هیچ دختری توی اتاقم و روی تختم....
مکثی کرد و چشماش که توی چشمام خیره بود برقی زد...
اره.. من پا توی اتاقش گذاشته بودم و روی تختش خوابیده
بودم ....انگار خودشم فهمید که فهمیدم جمله اش رو تصحیح کرد و سریع گفت
تهیونگ: من فقط هر کسی رو لایق هم اغوشی با خودم نمیبینم...
از طرز تفکر و دیدگاهش خیلی خوشم اومد..خیلی...باور نکردنی ولی محشر بود...
مری: پس مغرورین.... اونم خیلی مغرور....
دیدگاه ها (۸)

عشق درسایه سلطنت پارت83

عشق درسایه سلطنت پارت84

عشق درسایه سلطنت پارت81

عشق درسایه سلطنت پارت80

black flower(p,318)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط