‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
آخرین باری که اومده بود بیرون کی بود؟
اصن یادم نمیاد کی بوده!
کنار پارک وایسادم و بهش گفتم
جونگکوک-برو پایین میخوام برم یکم بگردم توهم مفتخر میکنم باهام هم قدم شی
چقدر من پرو بودم واقعا!
با دو دلی پیاده شد
رفتم سمتش هنوز درد میکرد جایی که تیر خورده بود کیفش و گرفتم بدون حرف دنبال خودم راه اندختمش
خوشم میومد اینجوری دستاش و بگیرم
من...چم شده بود؟
سرمو تکون دادم تا افکار مضخرفم از تو ذهنم بیرون بره
تقریبا چراغ های پارک روشن شده بود
ات-میشه بریم اونجا که همه جمع شدن
به ضلع غربی پارک نگاه کردم.
جونگکوک-باشه ولی سریع برمیگردیم
ات-باشه باشهه
دوید و من دنبال خودش راه انداخت میتونستم مقاومت کنم ولی دلم زمزمه میکرد یه روز رو باهاش تجربه کنم
به تجمع رسیدیم
ات-کاش یکی رو داشتم که باهاش میرفتم عروسک رو میبردم
بهم برخورد پس من چیم؟
جونگکوک-یاااا من اینجام
ات-یعنی تو حاضری بری اون عروسک و ببری برام
به عروسک باباسفنجیبزرگنگاهکردم
جونگکوک-شوخی میکنی مثل آب خوردنه
رفتم نزدیک و خواستم شروع کنم به بازی
مرده گفت
مرد-اووو شما قراره این عروسک و فقط به عشق واقعیتون هدیه بدین وگرنه نمیتونید بازی کنید
به ات نگاه کردم نمیدونم تو چشمام می دیده بود مرده که گفت: میتونی بازی کنی
توپ و ازش گرفتم و پرت کردم سمت لیوانایی که چیده بود با اولین پرتاب همه اش ریخت
دستامو تو جیبم کردم و روبه مرده گفتم:
جونگکوک-خب حالا عروسکمو بده
مرد-با...شه
عروسک و گرفتمو به ات دادم با ذوق ازم گرفت
از اونجا که دور شدیم از ذوق ازم فاصله گرفت و چن دور چرخید دورخودش
ات-مرسی
لبخندی به خوشحالیش زدم....
‹𝒂𝒕›
سوار اسکای فلایر شدیم. پاهامو شروع کردم تکون دادن
عروسکم تو بغلم بود مثل بچه های کوچولو رفتار میکردم دست خودم نبود همیشه همینجوری بودم وقتی به جاهای مورد علاقه ام میرفتم یا چیزی که دوس داشتم و برام میگرفتن
نگاه خیره جونگکوک و ندید گرفتم چشمامو بستم
لبخندی از خوشحالی زدم
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
بهش خیره شدم چقدر قشنگ میخنده...من..من نکنه..عاشقش شدم...؟ این حس چیه چرا روش حساسیت نشون میدم برام مهمه احساس مالکیت روش دارم یا حتی براش اون عروسک و گرفتم
درسته واقعا عاشق شدم تا چند روز پیش کتکش میزدم ولی الان تو بغلمه لعنت بهش...هوف
زیر چراغ های رنگی صورتش میدرخشید
دستمو بردم نزدیک و دور شونه اش حلقه کردم
ات-چیزی شده؟
جونگکوک-نه فقط اینجوری راحت ترم
‹چندساعتبعد›
جونگکوک-اوما واقعا اینطور که شما فکر میکنید نیس
بی اهمیت به من ادامه داد: آره معلومه عاشق شدی خبر نداری
جونگکوک-نه نشدم
-خب اگه عاشق نشدی همین فردا با ماریانا ازدواج کن
جونگکوک-چی!
آخرین باری که اومده بود بیرون کی بود؟
اصن یادم نمیاد کی بوده!
کنار پارک وایسادم و بهش گفتم
جونگکوک-برو پایین میخوام برم یکم بگردم توهم مفتخر میکنم باهام هم قدم شی
چقدر من پرو بودم واقعا!
با دو دلی پیاده شد
رفتم سمتش هنوز درد میکرد جایی که تیر خورده بود کیفش و گرفتم بدون حرف دنبال خودم راه اندختمش
خوشم میومد اینجوری دستاش و بگیرم
من...چم شده بود؟
سرمو تکون دادم تا افکار مضخرفم از تو ذهنم بیرون بره
تقریبا چراغ های پارک روشن شده بود
ات-میشه بریم اونجا که همه جمع شدن
به ضلع غربی پارک نگاه کردم.
جونگکوک-باشه ولی سریع برمیگردیم
ات-باشه باشهه
دوید و من دنبال خودش راه انداخت میتونستم مقاومت کنم ولی دلم زمزمه میکرد یه روز رو باهاش تجربه کنم
به تجمع رسیدیم
ات-کاش یکی رو داشتم که باهاش میرفتم عروسک رو میبردم
بهم برخورد پس من چیم؟
جونگکوک-یاااا من اینجام
ات-یعنی تو حاضری بری اون عروسک و ببری برام
به عروسک باباسفنجیبزرگنگاهکردم
جونگکوک-شوخی میکنی مثل آب خوردنه
رفتم نزدیک و خواستم شروع کنم به بازی
مرده گفت
مرد-اووو شما قراره این عروسک و فقط به عشق واقعیتون هدیه بدین وگرنه نمیتونید بازی کنید
به ات نگاه کردم نمیدونم تو چشمام می دیده بود مرده که گفت: میتونی بازی کنی
توپ و ازش گرفتم و پرت کردم سمت لیوانایی که چیده بود با اولین پرتاب همه اش ریخت
دستامو تو جیبم کردم و روبه مرده گفتم:
جونگکوک-خب حالا عروسکمو بده
مرد-با...شه
عروسک و گرفتمو به ات دادم با ذوق ازم گرفت
از اونجا که دور شدیم از ذوق ازم فاصله گرفت و چن دور چرخید دورخودش
ات-مرسی
لبخندی به خوشحالیش زدم....
‹𝒂𝒕›
سوار اسکای فلایر شدیم. پاهامو شروع کردم تکون دادن
عروسکم تو بغلم بود مثل بچه های کوچولو رفتار میکردم دست خودم نبود همیشه همینجوری بودم وقتی به جاهای مورد علاقه ام میرفتم یا چیزی که دوس داشتم و برام میگرفتن
نگاه خیره جونگکوک و ندید گرفتم چشمامو بستم
لبخندی از خوشحالی زدم
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
بهش خیره شدم چقدر قشنگ میخنده...من..من نکنه..عاشقش شدم...؟ این حس چیه چرا روش حساسیت نشون میدم برام مهمه احساس مالکیت روش دارم یا حتی براش اون عروسک و گرفتم
درسته واقعا عاشق شدم تا چند روز پیش کتکش میزدم ولی الان تو بغلمه لعنت بهش...هوف
زیر چراغ های رنگی صورتش میدرخشید
دستمو بردم نزدیک و دور شونه اش حلقه کردم
ات-چیزی شده؟
جونگکوک-نه فقط اینجوری راحت ترم
‹چندساعتبعد›
جونگکوک-اوما واقعا اینطور که شما فکر میکنید نیس
بی اهمیت به من ادامه داد: آره معلومه عاشق شدی خبر نداری
جونگکوک-نه نشدم
-خب اگه عاشق نشدی همین فردا با ماریانا ازدواج کن
جونگکوک-چی!
۲.۴k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.