عشقسیاه

#عشق_سیاه

part17


ویوات

حاضر شدم و رفتم پایین

دیدم ته وایستاده
رفتم پیشش گفتم ته من میرم اونم سری تکون داد نگاهی بهش کردم دیدم کرواتش خرابه واسش درست کرد که یهویی منو ب خودش چسبوند و گفت
+حیف الان باید بری وگرنه ازت تشکر میکردم

_خوب همین الان یه تشکر کن

+نمیشه چون الان وقتش نیس شب جبرانش میکنم

_باشه باشه.... خنده...

من دیگه رفتم

با بادیگاردی که همراهم بود رفتم
رسیدیمو رفتم در خونمون در زدم که بابام بازش کرد

علامت پدر ات=

=اتتتتتتت

_باباا

=معلوم هست تو کجابودی

ات رو بغل کرد و کلی نگاش کرد

=بیا تو

_بابا چقد بهم ریختی مامان کجاس
=.......

_بابا چیزی شده

=ات مادرت

_مامانم چی؟

=فوت شددد

_تا اینو گفت دنبا رو سرم خراب شد بغض گلومو گرفت و کلی گریه کردم
دیدگاه ها (۲)

#عشق_سیاهpart18از جام بلند شدم و تو شک رفتم بیرون بدون اینکه...

#عشق_سیاهpart19ویو تهرفتم پیش ات که تو اتاق بود و ازش پرسیدم...

#عشق_سیاهpart16+ اما میخای_خنده) دیونهراستی ته یه چیزی ازت م...

#عشق_سیاهpart15همینجوری پشتم بهش بود که یهویی کمرمو گرفت به ...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط