خان زاده پارت58
#خان_زاده #پارت58
با دیدن من جا خورد دختره با لحن بدی گفت
_چی میخوای؟
با دنیایی دلخوری به اهورا نگاه کردم.جلو اومد و گفت
_عسل تو برو تو اتاق.
دختره متعجب گفت
_وا... چرا؟
اهورا با لحن آروم تری گفت
_برو عزیزم میام منم الان.
دختره سری تکون داد و به اتاق رفت. نزدیک اومد و با خشونت پرسید
_تو اینجا چی کار میکنی؟ واسه چی نصف شبی راه افتادی تو خیابونا...؟
انگار نه انگار که زنشم و اون با یه دختر دیگه...
وقتی دید سکوت کردم بازوم و گرفت و غرید
_با توعم...
هلش دادم و عقب کشیدم و با نفرت گفتم
_خیلی پستین... خیلی.
جز این نتونستم چیزی بگم و به سمت پله ها دویدم صدای دادش از پشت سرم اومد
_صبر کن ببینم.
با گریه از پله ها پایین دویدم و از ساختمون بیرون رفتم. اون عوضی بود،خیلی هم عوضی بود.
دنبالم اومده بود چون صداش بلند شد
_صبر کن آیلین...
برای فرار از دستش به سمت خیابون دویدم همون لحظه ماشین چراغ زد توی صورتم و برگشتنم همزمان شد با صدای داد اهورا
_آیلین مواظب باش
🍁 🍁 🍁 🍁
با دیدن من جا خورد دختره با لحن بدی گفت
_چی میخوای؟
با دنیایی دلخوری به اهورا نگاه کردم.جلو اومد و گفت
_عسل تو برو تو اتاق.
دختره متعجب گفت
_وا... چرا؟
اهورا با لحن آروم تری گفت
_برو عزیزم میام منم الان.
دختره سری تکون داد و به اتاق رفت. نزدیک اومد و با خشونت پرسید
_تو اینجا چی کار میکنی؟ واسه چی نصف شبی راه افتادی تو خیابونا...؟
انگار نه انگار که زنشم و اون با یه دختر دیگه...
وقتی دید سکوت کردم بازوم و گرفت و غرید
_با توعم...
هلش دادم و عقب کشیدم و با نفرت گفتم
_خیلی پستین... خیلی.
جز این نتونستم چیزی بگم و به سمت پله ها دویدم صدای دادش از پشت سرم اومد
_صبر کن ببینم.
با گریه از پله ها پایین دویدم و از ساختمون بیرون رفتم. اون عوضی بود،خیلی هم عوضی بود.
دنبالم اومده بود چون صداش بلند شد
_صبر کن آیلین...
برای فرار از دستش به سمت خیابون دویدم همون لحظه ماشین چراغ زد توی صورتم و برگشتنم همزمان شد با صدای داد اهورا
_آیلین مواظب باش
🍁 🍁 🍁 🍁
۹.۰k
۰۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.