فیک کوک ( امید عشق ) پارت ۵
از زبان ا/ت :
دستم رو یا فشار گرفت و کشید و برد طبقه ی بالا .منو هل داد توی یک اتاقی که همه چیزش سیاه بود فکر کنم اتاق خودش بود منو هل داد داخل و خودشم اومد تو و درو بست و قفل کرد با دویدن رفتم سمتش و گفتم : چرا درو قفل میکنی ؟!!؟
گفت: بهت گفته بودم کاری میکنم همیشه آویزونم بشی
ترس ورم داشت و فکر کنم خیلی ضایه بودم چون نمی خواستم ترسم رو آشکار کنم هی میومد نزدیک تر و من هم میرفتم عقب . کتش رو به صورت وحشیانه ای در آورد و تند تر اومد نزدیک انقدر اومد که منو چسبوند به دیوار کنار تخت خیلی نزدیک بود و اصلا هم جای تکون خوردن نبود که یک دفعه منو محکم انداخت رو تخت و خودش هم انداخت روم لبش فقط یک میلی متر باهام فاصله داشت و منم خیلی وقت بود که مزه ی طمع لبش رو نچشیده بودم سرشو برد بالا و روم نشست و من هنوز دراز کشیده بودم و نمی زاشت که بلند شم لباساشو در آورد و انداخت اونور بعد اومد سراغ دکمه های لباس من
داد زدم و گفتم : هی چیکار میکنی ولم کن
سعی کردم دستمو ببرم سمتش و اجازه ندم لباسمو در بیاره اما دستامو محکم با یک دست دیگش گرفته بود تا نتونم کاری بکنم بعد اینکه دکمه های لباسمو باز کرد لباسمو درآورد و انداخت اونور
سگک سوتینمو از پشت باز کرد و در آورد و پرتش کرد به یک جای دیگه نزدیک یک دقیقه به سینه هام خیره شده بود که یک دفعه به لبام هجوم آورد منم نمی تونستم مقاومت کنم چون زورش رو نداشتم بعد یک دقیقه کامل بوسیدن اومد سمت سینه هام و یکیشون رو انداخت
دستم رو یا فشار گرفت و کشید و برد طبقه ی بالا .منو هل داد توی یک اتاقی که همه چیزش سیاه بود فکر کنم اتاق خودش بود منو هل داد داخل و خودشم اومد تو و درو بست و قفل کرد با دویدن رفتم سمتش و گفتم : چرا درو قفل میکنی ؟!!؟
گفت: بهت گفته بودم کاری میکنم همیشه آویزونم بشی
ترس ورم داشت و فکر کنم خیلی ضایه بودم چون نمی خواستم ترسم رو آشکار کنم هی میومد نزدیک تر و من هم میرفتم عقب . کتش رو به صورت وحشیانه ای در آورد و تند تر اومد نزدیک انقدر اومد که منو چسبوند به دیوار کنار تخت خیلی نزدیک بود و اصلا هم جای تکون خوردن نبود که یک دفعه منو محکم انداخت رو تخت و خودش هم انداخت روم لبش فقط یک میلی متر باهام فاصله داشت و منم خیلی وقت بود که مزه ی طمع لبش رو نچشیده بودم سرشو برد بالا و روم نشست و من هنوز دراز کشیده بودم و نمی زاشت که بلند شم لباساشو در آورد و انداخت اونور بعد اومد سراغ دکمه های لباس من
داد زدم و گفتم : هی چیکار میکنی ولم کن
سعی کردم دستمو ببرم سمتش و اجازه ندم لباسمو در بیاره اما دستامو محکم با یک دست دیگش گرفته بود تا نتونم کاری بکنم بعد اینکه دکمه های لباسمو باز کرد لباسمو درآورد و انداخت اونور
سگک سوتینمو از پشت باز کرد و در آورد و پرتش کرد به یک جای دیگه نزدیک یک دقیقه به سینه هام خیره شده بود که یک دفعه به لبام هجوم آورد منم نمی تونستم مقاومت کنم چون زورش رو نداشتم بعد یک دقیقه کامل بوسیدن اومد سمت سینه هام و یکیشون رو انداخت
۳.۴k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.