فیک کوک ( امید عشق) پارت ۷
از زبان جونگ کوک :
بعد از اینکه ا/ت دکمه های لباسمو بست رفت بیرون و درو بست . مثلا قهر کرده . فکر میکنه من نازشو میکشم
اعصابمو داره خراب میکنه این دختره ی پرو . هنوز حرفاش توی ذهنمه « من هنوز حرفتو باور نکردم»
نمی دونم چیکار کنم که باور کنه
از زبان ا/ت :
رفتم بیرون و خاله سو سریع اومد سمتم و با نگرانی گفت : چیشد ا/ت خوبی ؟ چیزیت که نشده ها؟!
با بی حوصلگی گفتم : نه هیچیم نشده خاله سو نگران من نباشین فقط باید یکم تنها باشم و بخوام میشه بگین کدوم اتاق خالیه ؟
گفت : تنها اتاقی که خالیه اتاق خوار جونگ کوک ، یعنی جینائه
اوه آره من با جینا خیلی صمیمی ام حتی از دوسال پیش که از جونگ کوک جدا شدم ، هنوز با خواهرش در ارتباطم و خیلی با هم صمیمی هستیم دوست جون جونی های همیم
به خاله سو گفتم : من با جینا صمیمی ام میشه برم اتاقش ؟
گفت :مگه جونگ کوک نگفته که تو اتاق اون بخوابی؟ گفتم : آره گفته که تو اتاق خودش بخوابم و اتاقم اونجاست
گفت : پس نمی تونی بری اتاقه جینا یا میتونی از جونگ کوک اجازه بگیری اگه اجازه داد بهت بری به اتاق جدا
اه من نمی خوام نازشو بکشم ولی چاره ای نیست
گفتم : باشه میرم ازش اجازه بگیرم
خاله سو با حالت انگیزشی بهم گفت : موفق باشی !
منم گفتم ممنون و یک لبخند مصنوعی زدم و رفتم طبقه ی بالا توی اتاقش در زدم و وارد شدم دیدم روی تختش دراز کشیده و ملافه ی سیاه تختش هم رو ، روی خودش کشیده
فکر کردم خوابه و نمی خواستم مزاحمش بشم برای همین میخواستم برم که گفت : بیدارم . بگو چیکار داری ؟
چقدر از خود راضیه !
رفتم سمتش هنوز بهم پشت کرده بود و ملافه ی سیاهش روی تنش بود با موهای بلند و سیاهش خیلی از پشت جذاب بود
اه دارم چی میگم فکر کنم اقلمو از دست دادم
نزدیک تر رفتم و گفتم : جونگ کوک یک درخواستی...
نذاشت ادامه ی حرفم رو بگم و یک دفعه برگشت و دستم رو کشید و افتادم روی تخت و منو توی بغلش محکم گرفت
توی بغلش احساس آرامش کردم خیلی هم گرم و نرم بود
داشت خوابم میبرد که گفت : چیکارم داشتی ؟
گفتم:...
بعد از اینکه ا/ت دکمه های لباسمو بست رفت بیرون و درو بست . مثلا قهر کرده . فکر میکنه من نازشو میکشم
اعصابمو داره خراب میکنه این دختره ی پرو . هنوز حرفاش توی ذهنمه « من هنوز حرفتو باور نکردم»
نمی دونم چیکار کنم که باور کنه
از زبان ا/ت :
رفتم بیرون و خاله سو سریع اومد سمتم و با نگرانی گفت : چیشد ا/ت خوبی ؟ چیزیت که نشده ها؟!
با بی حوصلگی گفتم : نه هیچیم نشده خاله سو نگران من نباشین فقط باید یکم تنها باشم و بخوام میشه بگین کدوم اتاق خالیه ؟
گفت : تنها اتاقی که خالیه اتاق خوار جونگ کوک ، یعنی جینائه
اوه آره من با جینا خیلی صمیمی ام حتی از دوسال پیش که از جونگ کوک جدا شدم ، هنوز با خواهرش در ارتباطم و خیلی با هم صمیمی هستیم دوست جون جونی های همیم
به خاله سو گفتم : من با جینا صمیمی ام میشه برم اتاقش ؟
گفت :مگه جونگ کوک نگفته که تو اتاق اون بخوابی؟ گفتم : آره گفته که تو اتاق خودش بخوابم و اتاقم اونجاست
گفت : پس نمی تونی بری اتاقه جینا یا میتونی از جونگ کوک اجازه بگیری اگه اجازه داد بهت بری به اتاق جدا
اه من نمی خوام نازشو بکشم ولی چاره ای نیست
گفتم : باشه میرم ازش اجازه بگیرم
خاله سو با حالت انگیزشی بهم گفت : موفق باشی !
منم گفتم ممنون و یک لبخند مصنوعی زدم و رفتم طبقه ی بالا توی اتاقش در زدم و وارد شدم دیدم روی تختش دراز کشیده و ملافه ی سیاه تختش هم رو ، روی خودش کشیده
فکر کردم خوابه و نمی خواستم مزاحمش بشم برای همین میخواستم برم که گفت : بیدارم . بگو چیکار داری ؟
چقدر از خود راضیه !
رفتم سمتش هنوز بهم پشت کرده بود و ملافه ی سیاهش روی تنش بود با موهای بلند و سیاهش خیلی از پشت جذاب بود
اه دارم چی میگم فکر کنم اقلمو از دست دادم
نزدیک تر رفتم و گفتم : جونگ کوک یک درخواستی...
نذاشت ادامه ی حرفم رو بگم و یک دفعه برگشت و دستم رو کشید و افتادم روی تخت و منو توی بغلش محکم گرفت
توی بغلش احساس آرامش کردم خیلی هم گرم و نرم بود
داشت خوابم میبرد که گفت : چیکارم داشتی ؟
گفتم:...
۶.۲k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.